دیوار کاربران


mehrdad_938
mehrdad_938
۱۳۹۳/۱۰/۱۴

داستان کوهنوردی که خدا را باور نداشت

به نام خدا

داستان را در دلتان با صداي بلند و با توجه بخوانيد. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهيد داشت.
داستان درباره يك كوهنورد است كه مي خواست از بلندترين كوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازي، ماجراجويي خود را آغاز كرد ولي از آنجا كه افتخار اين كار را فقط براي خود مي خواست، تصميم گرفت تنها از كوه بالا برود.
او سفرش را زماني آغاز كرد كه هوا رفته رفته رو به تاريكي ميرفت ولي قهرمان ما به جاي آنكه چادر بزند و شب را زير چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا اين كه هوا كاملاٌ تاريك شد.
به جز تاريكي هيچ چيز ديده نميشد سياهي شب همه جا را پوشانده بود و مرد نميتوانست چيزي ببيند حتي ماه وستاره ها پشت انبوهي از ابر پنهان شده بودند .پ كوهنورد همانطور كه داشت بالا ميرفت، در حالي كه چيزي به فتح قله نمانده بود، ناگهان پايش ليز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط كرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامي خاطرات خوب و بد زندگياش را به ياد ميآورد. داشت فكر ميكرد چقدر به مرگ نزديك شده است كه ناگهان احساس كرد طناب به دور كمرش حلقه خورده و وسط زمين و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط كاملش شده بود. در آن لحظات سنگين سكوت، چاره اي نداشت جز اينكه فرياد بزند:
“خدايا كمكم كن”. ناگهان صدايي از دل آسمان پاسخ داد از من چه ميخواهي ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فكر ميكني ميتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها كسي هستي كه ميتواني مرا نجات دهي.
- پس آن طناب دور كمرت را ببر
براي يك لحظه سكوت عميقي همه جا را فرا گرفت و مرد تصميم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نكند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده يك كوهنورد را پيدا كردند كه طنابي به دور كمرش حلقه شده بود در حاليكه تنها يك متر با زمين فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگي خود چسبيده ايد؟ آيا تا به حال شده كه طناب را رها كرده باشيد؟
هيچگاه به پيامهايي كه از جانب خدا برايتان فرستاده ميشود شك نكنيد.
هيچگاه نگوييد كه خداوند فراموشتان كرده يا رهايتان كرده است.
هيچگاه تصور نكنيد كه او از شما مراقبت نميكند و به ياد داشته باشيد خدا همواره مراقب شماست.

omid_110
omid_110
۱۳۹۳/۰۸/۲۸

امروز جمعه نیست ؛ آقای من ...

قرار نیست که فقط غروب های پنجشنبه تا غروب جمعه سراغت را بگیریم

قرار نیست فقط جمعه ها انتظار ظهورت را بکشیم ؛ آری...

شنبه هم می شود از دوریت ناله سر داد

یکشنبه هم می شود انتظارت را کشید

دوشنبه هم می شود دنبال گمشده گشت

سه شنبه هم می شود با آقا درد دل کرد

چهار شنبه هم می شود به خاطر آقا گناه نکرد

یا بن الحسن

دوریت درد بی درمان است ؛ ای پسر فاطمه

امروز جمعه نیست اما ...

دلم برایت تنگ است...
===============================
+++++5

8metri16
8metri16
۱۳۹۳/۰۸/۲۸

خودتان را سفت بچسبید...

قدر خودتان را بدانید...

ارزان نفروشید خودتان را به لبخندی،به حرفی به نقلی به هدیه ای به توجهی

بگذارید تلاش کند...

بگذارید برای بدست آوردنتان هزار راه را امتحان کند...

بگذارید قدرتان را بداند...

بگذارید بهایتان را بپردازد...

آدمها چیزهای مفت بدست آمده را هم مفت از دست می دهند....

گران باشید...!

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،مهــــــــربـــــــــــون بــــــــــاش،،،،،،،،،،،،،،،،

8metri16
8metri16
۱۳۹۳/۰۸/۲۷

برایتان مهم نباشد از بیرون چگونه به نظر می آئید...

کسانی که درونتان را می بینند برایتان کافیند...

برای آن هایی که از روی ظاهرتان قضاوت میکنند حرفی نداشته باشید...

با خود بگوئید بگذار همان بیرون بمانند...

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،مهـــــــــــربـــــــــون باش،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،

★گل بهاری★
★گل بهاری★
۱۳۹۳/۰۸/۲۷

تقدیم به همه دخترهای همخونه



http://www.hamkhone.ir/member/19860/blog/view/161804/


↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۳/۰۸/۲۳

✾+5=10

miladsj
miladsj
۱۳۹۳/۰۸/۲۲

+5
وقتی مردم!!!

روز خاکسپاری من . . .

اونی که بیشتر اذیتم کرد ، بیشتر گریه میکنه !

اونی که نخواست ما رو ، بالاخره میاد دیدن جسدم !

اونی که حتی نیومد تولدم ، زیر تابوتمو میگیره !

اونی که سلام نمیکرد ، میاد برا خدافظی !

عجب روزیه اون روز !!! حیف ک خودم نیستم ب خدا حیف


vahidkohnavard
vahidkohnavard
۱۳۹۳/۰۸/۲۰

چه تلخ است

این که سال ها بگذرند

تو

من

در عرض یک خیابان

شانه هایمان به هم بخورد

اما نه تو مرا ببینی

نه من تو را

و با این همه دلتنگی

سهم ما عبور باشد

amir107
amir107
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

عزیزترین آدما مثل تکه های پازل اند

نباشن هیچ چیز دیگه ای نمیتونه جاشونو پر کنه …

8metri16
8metri16
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

ازخداپرسیدم
خدایا چه چیزی تورا ناراخت میکند ؟

خداوند فرمود :
هر وقت بنده ای با من سخن میگوید چنان به حرفهای او گوش میدهم

که گویی به جز او بنده ای ندارم

ولی او چنان سخن میگوید

انگار من خدای همه هستم الا او.

،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،مهــربـــــــــون بـــــاش،،،،،،،،،،،،،،،،،