دیوار کاربران


alireza1487
alireza1487
۱۳۹۲/۰۲/۱۷

یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت …

در همین حال نوه اش از راه رسید و با کنایه بهش گفت :

مامان بزرگ ، تو مراسم امروز ، پدر روحانی براتون چی موعظه کرد ؟!

خانم پیر مدتی فکر کرد و سرش رو تکون داد و گفت :

عزیزم ، اصلا یک کلمه اش رو هم نمیتونم به یاد بیارم !!!

نوه پوزخندی زد و بهش گفت :

تو که چیزی یادت نمیاد ، واسه چی هر هفته همش میری کلیسا ؟!!

مادر بزرگ تبسمی بر لبانش نقش بست.

خم شد سبد نخ و کامواش رو خالی کرد و داد دست نوه و گفت :

عزیزم ممکنه بری اینو از حوض پر آب کنی و برام بیاری ؟!

نوه با تعجب پرسید : تو این سبد ؟ غیر ممکنه

با این همه شکاف و درز داخل سبد آبی توش بمونه !!!

رزی در حالی که تبسم بر لبانش بود اصرار کرد : لطفا این کار رو انجام بده عزیزم

دخترک غرولند کنان و در حالی که مادربزرگش رو تمسخر میکرد

سبد رو برداشت و رفت ، اما چند لحظه بعد ، برگشت و با لحن پیروزمندانه ای گفت :

من میدونستم که امکان پذیر نیست ، ببین حتی یه قطره آب هم ته سبد نمونده !

مادر بزرگ سبد رو از دست نوه اش گرفت و با دقت زیادی وارسیش کرد گفت :

آره، راست میگی اصلا آبی توش نیست اما بنظر میرسه سبده تمیزتر شده ، یه نیگاه بنداز

Rasoul
Rasoul
۱۳۹۲/۰۲/۱۷

درد مرا شمعـــــــــی می فهمد …

که برای دیدن یـــــــک چیز دیگــــر ،

آتشـــــــــش زدنــــد …

○•shadow•○
○•shadow•○
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

نـــوازشـــمــــــــ کــن،

نــتــرس!

تــنــهــایـــے امـــــــ واگــیــر نــدارد...

○•shadow•○
○•shadow•○
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

قندان خانه را پر کردم از حرف هایت …

تو که میدانی …

من چای تلخ دوست ندارم …

هوس فنجانی دیگر کرده ام …

کمی بیشتر بمان …

○•shadow•○
○•shadow•○
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

اینجا جایی است که وقتی زانوهایت را

بغل گرفته ای به جای همدردی

برایت سکه می اندازند

چه عجب مردمانی!!!

maryam69
maryam69
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

به سرنوشت بگو:اسباب بازی هایت بی جان
نیستند,آدمند,میشکنند,
آرامتر...

Mehhhrlovli
Mehhhrlovli
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟

دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌

گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟

Mehhhrlovli
Mehhhrlovli
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

دختر :من حسودیم میشه…. موقعی که دخترا بهت نگاه میکنن!

پسر :حسودی نکن عزیزم

دختر :چرا؟!

پسر :چون تو چیزی داری که اونا ندارن!

دختر :چی؟

پسر :♥ قلبم ♥

Mehhhrlovli
Mehhhrlovli
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

از استادى پرسیدند: آیا قلبى که شکسته بازهم میتواند عاشق شود ؟

استادگفت :بله

پرسیدند : آیا شما تا کنون از لیوان شکسته اب خورده اید؟

استادپاسخ داد :آیا شما به خاطر لیوان شکسته از آب خوردن

دست کشیده اید!؟

Mehhhrlovli
Mehhhrlovli
۱۳۹۲/۰۲/۱۶

چــقــدر مــتــفــاوتـــنــد آدمــهــا . . .

عــشــق بــرایی یــکــی دلــگــرمــی . . .

و بــرای دیــگــری ســرگــرمــی . . .