دیوار کاربران


shab
shab
۱۴۰۲/۰۸/۲۳

پائولو کوئیلو تو کتاب کیمیاگر میگه:

آدما وقتی به گنج برسن ازش رد میشن
چون به گنج اعتقاد ندارن
ما هم یه وقتا از کنار بهترین
آدمهای زندگیمون به سادگی رد میشیم..
چون فکر میکنیم بقیه قراره
از اون بهتر باشن ...

+5

shab
shab
۱۴۰۲/۰۸/۰۳

جهان به مجلس مستان بی خرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست...

صائب_تبریزی

++5

shab
shab
۱۴۰۲/۰۷/۱۴

اندکی_تامل.....
به نظر من، بزرگترین بلای دوران ما را
باید در فاصله بین کردار و گفتار جست..‌
اگر شما تکمه رادیوی خود را بچرخانید،
به هر ایستگاه که بروید، چیزی جز نطق‌های
پرشور در مدح آزادی و برابری و حقوق بشر،
و دلسوزی در حق توده‌های بینوا نمی‌شنوید..
و اگر همه این دولتها، از کوچک و بزرگ،
درشرق و غرب، تا این حد نسبت به سرنوشت
مردم محروم و مصیبت‌کش دلسوزند..؛
پس چرا نتیجه‌ای را که در برابر چشم داریم،
تا بدین پایه غم‌انگیز است؟!
جواب این است..
که دل‌ها با زبان‌ها همراه نیست..!
تا آنجا که تاریخ به یاد می‌آورد، هرگز
به اندازه ی امروز دروغ گفته نشده...!
هرگز اینقدر ریاکاری و تزویر به کار برده نشده!
هرگز مانند امروز، این قدر نیروی مغز
و پول مصرف نشده است...
به قصد آنکه خطا را درست جلوه دهد..
و درست را خطا...!
دکتر اسلامی _ندوشن
انسان_متجدد_و_انسان_عقب_مانده

+5

shab
shab
۱۴۰۲/۰۷/۰۲

کسانی هستند که گمان می برند تنها هوشیاران، تنها سخنوران و تنها خردمندانند، بازشان می کنند، تهی هستند. خردمند ننگ ندارد از دیگران بیاموزد و خطایش را دریابد. لجاجت از ابلهی است نه خردمندی. از درخت ها بیاموز، آنگاه که با جنبش طوفان هماهنگ گردند نازکت ترین شاخساری به جا می ماند، ولی آنگاه که در برابر باد گردن افرازند از ریشه برکنده اند. هرگز دیده ای که دریانوردی کاردان باد را بشنود و بادبان را همچنان سخت بگذارد؟ و اگر چنین کند به زودی باید کشتی واژگون را در آب براند.

سوفوکلس
از کتاب" افسانه های تبای"

+5

shab
shab
۱۴۰۲/۰۶/۱۴

گاهی بعضی‌ها با ما جور در می‌آيند،
اما همراه نمی‌شوند،
گاهی نيز آدم‌هايی را می‌يابيم
كه با ما همراه می‌شوند
اما جور در نمی‌آيند.
گاهی اويی را كه دوست می‌داری احتياجی به تو ندارد
زيرا تو او را كامل نمی‌كنی.
تو قطعه گمشده او نيستی،
تو قدرت تملک او را نداری.
گاه نيز چنين كسی تو را رها می‌كند
و گاهی نيز چنين كسی به تو می‌آموزد
كه خود نيز كامل باشی،
خود نيز بی‌نياز از قطعه‌های گم شده.
او شايد به تو بياموزد كه خود به تنهايی سفر را آغاز كنی،
راه بيفتی،
حركت كنی.
او به تو می‌آموزد و تو را ترک می‌كند،
اما پيش از خداحافظی می‌گويد:
شايد روزی به هم برسيم،
می‌گويد و می‌رود
و آغاز راه برايت دشوار است.
اين آغاز، اين زايش،‌
برايت سخت دردناک است.
بلوغ دردناک است،
وداع با دوران كودكی دردناک است،
كامل شدن دردناک است،
اما گريزی نيست.
و تو آهسته آهسته بلند می‌شوی
و راه می‌افتی و می‌روی
و در اين راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می‌شود،
اما آبدیده می‌شوی
و می‌آموزی كه از جاده‌های ناشناس نهراسی،
از مقصد بی‌انتها نهراسی،
از نرسيدن نهراسی
و تنها بروی و بروی و بروی...
شل_سیلوراستاین


+5

raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۶/۱۱


آرش
آرش
۱۴۰۲/۰۵/۲۰


آرش
آرش
۱۴۰۲/۰۵/۲۰


آرش
آرش
۱۴۰۲/۰۵/۲۰


آرش
آرش
۱۴۰۲/۰۵/۲۰