دیوار کاربران


mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهایمان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال...

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

گاهی آنقدر دلم میگیرد،

که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم

و رویش دراز بکشم...!

آرام و آسوده...

مثل ماهی حوضمان

که چند روزیست روی آب است...

Peyman_FA
Peyman_FA
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

آنچه ما کردیم با خود هیچ نابینا نکرد

در میان خانه گم کردیم صاحب خانه را . . .

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

بعضی ها میگویند هر طرف پا دراز کنی با صد عاشق دل شکسته برخورد میکنی، و بعضی ها هم میگویند عاشق های امروزی فقط دنبال پول و **همخونه** هستند، نظر شما دوستان چیست؟‌ حق با ایشان است؟
یا عشق خودشان پول،‌ هوس و **همخونه** است همه را اینگونه میپندارند که دنبال این سه چیز باشند؟

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

کنج قفس می‌میرم و این خلق بازرگان
چون قصه‌ها مرگ مرا نیرنگ می‌دانند

سنگم به بدنامی زنند اکنون ولی روزی
نام مرا با اشک روی سنگ می‌خوانند

این ماهی افتاده در تنگ تماشا را
پس کی به آن دریای آبی‌رنگ می‌خوانند

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

ﺟﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺗﻨﮓ ﺩﻟﯽ ﺷﺪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺩﻭﺧﺘﻪ ﺍﻡ
ﺗﻮ ﭼﻪ ﺍﺯ ﻗﺼﮥ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ؟
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﻬﺮﮤ ﻣﺎ ﻫﯿﭻ ﻧﺸﺪ ﺍﺯ ﻋﺸﻘﺖ
ﺑﺠﺰ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﻭ ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭ ﻭﯾﻼﻧﯽ
ﯾﺎﺩ ﺁﻥ ﺧﻠﻮﺕ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﻏﺮﻭﺑﺎﻧﻪ ﺑﺨﯿﺮ
ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻭﻗﺖ ﻭ ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺟﺮﯾﺎﻧﯽ
ﺑﻮﺳﮥ ﮔﺮﻡ ﺗﻮ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻭ ﺟﺎﻧﻢ ﺯﺩ
ﻧﺮﻭﺩ ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻏﻤﮕﯿﻦ ﺁﻧﯽ
ﺁﻩ ﺍﺯ ﻧﺮﮔﺲ ﭼﺸﻤﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ ﮐﺸﺖ ﺑﻪ ﻧﺎﺯ
ﺗﺎ ﺍﺑﺪ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺗﻮﺍَﻡ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

بداغ نامــرادی ســـوختــم ای اشـــک طوفانــــی
به تنگ آمد دلــــــم زين زندگی ای مرگ جولانی
در اين مکـــتب نميـــدانم چــه رمز مهملم يــارب
که نی معنی شدم، نی نامه و نی زيب عنوانی

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

از خـــدا آمـــده‌ای آیـت رحــــمــــت بـــر خــلــق
وان کـدام آیـت لـطـفـسـت کـه در شأن تو نیست
دردی از حـسـرت دیــدار تـو دارم کـه طـبــیــب
عــاجــز آمــد کــه مـــرا چـاره درمـان تو نیست

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

نـمـی‌بـیـنـم بت خـود را، نـمـی‌دانـم کـجـا باشد
دلم آرام چـون گیرد؟ که جان از وی جـدا باشد
کسی حـال دل مجروح من داندکه: همچون من
بـه سـودایـی گـرفـتـار و بـه دردی مـبـتـلا باشد
من اندر مذهب عشقش بزرگین طاعت آن دانم
کـه سر بـر آسـتـان او و دسـتـم بـر دعـا باشد

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۹/۲۳

دوشم فـغـان و ناله به هفت آسمان رسید
دودم به دل بـرآمـد و آتش به جان رسید
بـر تـن شنیده‌ای چه رسید از فـراق جان
از درد دوری تـو دلـــم را هـــمـــان رسید
هـرگــز جـفـا نــبــرده و دوری نــدیــده‌ام
بر من جـفـا و جـور تـو نـامهـربـان رسید
انصاف من بده: که کجا گویم این سخن
کــز یـار بـرگـزیـده بـه یـاران زیـان رسید