دیوار کاربران


alireza1487
alireza1487
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

برایم دعا کن ، اجابتش مهم نیست !!!

نیازم به آرامشیست که بدانم هنوز به یادمی !!!

*************************
بلاگ جدیدم : جملات بسیار آرامش بخش برای زندگی

http://www.hamkhone.ir/member/592/blog/view/107453/

دوست عزیز ، خوشحال میشم که بار دیگه از نظر مفیدت در این بلاگ هم بهره ببرم ، ممنون

rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

سخت آشفته و غمگین بودم…

به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

دست کم میگیرند

درس ومشق خود را…

باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم

و نخندم اصلا

تا بترسند از من

و حسابی ببرند…

خط کشی آوردم،

درهوا چرخاندم...

چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید

مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !



اولی کامل بود،

دومی بدخط بود

بر سرش داد زدم...

سومی می لرزید...

خوب، گیر آوردم !!!

صید در دام افتاد

و به چنگ آمد زود...

دفتر مشق حسن گم شده بود

این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت

تو کجایی بچه؟؟؟

بله آقا، اینجا

همچنان می لرزید...

” پاک تنبل شده ای بچه بد ”

" به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند"

” ما نوشتیم آقا ”

بازکن دستت را...

خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم

او تقلا می کرد

چون نگاهش کردم

ناله سختی کرد...

گوشه ی صورت او قرمز شد

هق هقی کردو سپس ساکت شد...

همچنان می گریید...

مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله

ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد

زیر یک میز،کنار دیوار، دفتری پیدا کرد ……

گفت : آقا ایناهاش، دفتر مشق حسن

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود

غرق در شرم و خجالت گشتم

جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود

سرخی گونه او، به کبودی گروید …..

صبح فردا دیدم

که حسن با پدرش، و یکی مرد دگر

سوی من می آیند...

خجل و دل نگران، منتظر ماندم من

تا که حرفی بزنند

شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم

پدرش بعدِ سلام، گفت : لطفی بکنید، و حسن را بسپارید به ما ”

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟

گفت : این خنگ خدا

وقتی از مدرسه برمی گشته

به زمین افتاده بچه ی سر به هوا، یا که دعوا کرده

قصه ای ساخته است

زیر ابرو وکنارچشمش، متورم شده است

درد سختی دارد، می بریمش دکتر با اجازه آقا …….

چشمم افتاد به چشم کودک...

غرق اندوه و تاثرگشتم

منِ شرمنده معلم بودم

لیک آن کودک خرد وکوچک

این چنین درس بزرگی می داد

بی کتاب ودفتر ….

من چه کوچک بودم

او چه اندازه بزرگ

به پدر نیز نگفت

آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار ازخود من بود و نمیدانستم

من از آن روز معلم شده ام ….

او به من یاد بداد درس زیبایی را...

که به هنگامه ی خشم

نه به دل تصمیمی

نه به لب دستوری

نه کنم تنبیهی



***



یا چرا اصلا من عصبانی باشم

<p>با محبت شاید،</p>گرهی بگشایم

با خشونت هرگز...

با خشونت هرگز...

با خشونت هرگز..

morteza123
morteza123
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

ﺍﯾﻦ ﻧﺴﻠﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮﺷﻮﻥ

ﻣﯿﮕﻦ : … ﺑﯿﺎ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﻓﻘﻂ!!!!

rosva
rosva
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

تو شهر بازی یهو یه "دختر کوچولو خوشگل "اومد گفت:
تو رو خدا یه لواشک ازم بخر !
نگاش کردم، چشماشو دوس داشتم …
دوباره گفت: اگه ۴ تا بخری تخفیف هم بهت میدم …

گفتم اسمت چیه؟ فاطمه، بخر دیگه !

کلاس چندمی فاطمه؟ میرم چهارم، اگه نمی خری برم ...
می خرم ازت صبر کن دوستامم بیان همشو ازت میخریم
...
مامان و بابات کجان فاطمه؟
بابام مرده، مامانمم مریضه، من و داداشم لواشک می فروشیم

دوستام همه رسیدند همه ازش لواشک خریدند خیلی خوشحال شده بود
می خندید …
از یه طرف دلم سوخت که ما کجاییم و این کجا…
از یه طرف هم خوشحال بودم که امشب با دوستام تونستیم دلشو شاد کنیم.

فاطمه میذاری ازت یه عکس بگیرم؟ باشه فقط ۳ تا.
اگه ۵۰۰ تومن بدی مقنعمو هم بر میدارم !!
فــــــــــاطــمـــــــــه… دیگه این حرف و نزن !
خیلی ناراحت شدم ازت ...
سریع کوله پشتیشو برداشت و رفت …

وقتی داشت می رفت،نگاش می کردم …
نه به الانش، نه به ظاهرش …
به" آینده ایی" که در انتظار این دختره نگاه میکردم،
و ما باید فقط نگاه کنیم !
فقط نگاه . . . "بازاره سیاهیست" . . .

peyman2575
peyman2575
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

Khobi azizam

Arman33
Arman33
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

حکایت عجیبی است این باران بهاری …
تنها را تنهاتر می کند و عاشق را عاشق تر
و امان از اینکه هم “عاشق” باشی هم “تنها” !

morteza123
morteza123
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

♥دختــــــــــــر است دیگر...
گاهی دلش می خواد

بهانه های الکی بگیرد
به هوای آغوش تو

شانه های تو...
... که بعد، تــو

آرام
خیلی آرام

در گوشش زمزمه کنی:

ببین من عاشقتــــم..♥
.

leylaaa
leylaaa
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

همیشــــه تــــو دلــــت گفتــــی :

این مگه با چند نفر دوسته که همیشه آنلاینه ؟

یک جمله همیشه یادت باشه:

همیشــــه آنــلـایــن تـــریـــن هــــا تنهـــاتــریـنـنـد . . . !

saman11
saman11
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

من محو خدایم و خدا آن منست
هر سوش مجوئید که در جان منست
سلطان منم و غلط نمایم بشما
گویم که کسی هست که سلطان منست

rayan_send
rayan_send
۱۳۹۳/۰۲/۰۶

از خدا میخواهم آنچه را که شایسته توست به تو هدیه بدهد، نه آنچه را که آرزو داری، زیرا گاهی

آرزوهای تو کوچک است و شایستگی تو بسیار .....

5++