دیوار کاربران


parni
parni
۱۳۹۳/۰۹/۰۲

www.hamkhone.ir/member/64639/blog/view/163141/

mamnoon misham sar bezani


MYRA_AMIR
MYRA_AMIR
۱۳۹۳/۰۹/۰۲

سلام دوست عزیز

امروز تولد یدونه عشقم...امیردلم هست

خوشحال میشم توو جشن و شادی ما سهیم باشین

http://www.hamkhone.ir/account/blog/163193

20sanaz
20sanaz
۱۳۹۳/۰۹/۰۱

من چِه ساده ام کِه

ُُگُمان میکنم اگر نَباشَم

دلی بَرایَم تنگ میشود...

اما

حَقیقَت این است کِه...

اگر نَباشَم، فَقَط نیستَم....

هَمیـــــن..!!!

_janan_
_janan_
۱۳۹۳/۰۹/۰۱

ما به تنهائی ِ مدرنی مبتلا هستیم

حتی این شهر

با همه ی شلوغی اش

خیلی شب ها

در کوچه ای تاریک

آرام

گریه میکند !

_janan_
_janan_
۱۳۹۳/۰۹/۰۱

ما به تنهائی ِ مدرنی مبتلا هستیم

حتی این شهر

با همه ی شلوغی اش

خیلی شب ها

در کوچه ای تاریک

آرام

گریه میکند !

maryam1352
maryam1352
۱۳۹۳/۰۸/۲۸

هرچقدر هم که محکم باشی و پر امید

باز هم لحظه ای میرسد

که تمام میشود چیزی در درونت

و انگار این لحظه ها منتظر یک بهانه اند!

منتظر یک بهانه برای شروع دلتنگی

و درست در این لحظه هاست، که خيلي براي گريه دلم تنگ میشود!

MYRA_AMIR
MYRA_AMIR
۱۳۹۳/۰۸/۲۷

صدای باران زیباترین ترانه خداست

که طنینش زندگی را

برای ما تکرار می کند؛



روزتون به پاکی و طراوت باران

+

MYRA_AMIR
MYRA_AMIR
۱۳۹۳/۰۸/۲۶

زندگی آرام است،مثل آرامش یک خواب بلند...

زندگی شیرین است،مثل شیرینی یک روز قشنگ..

زندگی رویایست،مثل رویای یک کودک ناز...

زندگی زیباست،مثل زیبایی یک غنچه ی ناز...

زندگی تک تک این ساعتهاست،زندگی چرخش این عقربه هاست...

زندگی راز دل مادر مهربان،زندگی پینه دست پدر است...

زندگی مثل زمان در گذر است زندگی آب روانی است روان می‌گذرد...

آنچه تقدیر من و توست همان می‌گذرد...



سلام، روزتون بخیر و پرامید...

+

mahtab11835
mahtab11835
۱۳۹۳/۰۸/۲۵

زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
*
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
*
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
*
زنی را می شناسم من
که می گوید پشیمان است
چرا دل را به او بسته
کجا او لایق آنست
*
زنی هم زیر لب گوید
گریزانم از این خانه
ولی از خود چنین پرسد
چه کس موهای طفلم را
پس از من می زند شانه؟
*
زنی آبستن درد است
زنی نوزاد غم دارد
زنی می گرید و گوید
به سینه شیر کم دارد
*
زنی با تار تنهایی
لباس تور می بافد
زنی در کنج تاریکی
نماز نور می خواند
*
زنی خو کرده با زنجیر
زنی مانوس با زندان
تمام سهم او اینست
نگاه سرد زندانبان
*
زنی را می شناسم من
که می میرد ز یک تحقیر
ولی آواز می خواند
که این است بازی تقدیر
*
زنی با فقر می سازد
زنی با اشک می خوابد
زنی با حسرت و حیرت
گناهش را نمی داند
*
زنی واریس پایش را
زنی درد نهانش را
ز مردم می کند مخفی
که یک باره نگویندش
چه بد بختی چه بد بختی

sky_LADY
sky_LADY
۱۳۹۳/۰۸/۲۴

رسم ” خوب ” ها همین است

حرف آمدنشان شادت می کند

و حرف رفتنشان با دلت چنان می کند

که هنوز نرفته،

دلتنگشان می شوی . . .


.