دیوار کاربران


KingReza
KingReza
۱۳۹۲/۰۹/۰۲

زنـבگـــے בر حــــال بارگـــیرے استــــ، لطفاً صـَــــبر ڪُــنیـב..

اینجـا سُــرعتــــ خوشــــبختے بسیار ڪـــمــ اَستـــ!!

تـــا زِندگـــے اتـــ لُـوב شـــوב

عُمـــــرتـــ تمـامـــ شــבه ...

REYHANAK
REYHANAK
۱۳۹۲/۰۹/۰۲

در سرزمین من کسی بوسه فرانسوی بلد نیست...

اینجا مثل آلمان پل عشق ندارد

از گل رز هلندی هم خبری نیست..

اینجا عشق یعنی اینکه بخاطر چشم های دور و برت

معشوقت را فقط از پشت گوشی

بوسیده باشی......

http://www.hamkhone.ir/member/6306/blog/view/65235--/

KinGaMiR
KinGaMiR
۱۳۹۲/۰۸/۳۰

+5+
+5+
+5+

o__O
o__O
۱۳۹۲/۰۸/۳۰

new message
تولدت مبارک عزیزم

2 new messages
تولدتان مبارک

3 new messages
زادروزت خجسته باد

...

و هیچ کس ندانست که من دست میخواهم که دستانم را بفشرد . . . !

نه از این تبریک های مجازی که قلبم را بفشرد .

http://www.hamkhone.ir/member/4000/blog/view/64721/

mohamadreza38
mohamadreza38
۱۳۹۲/۰۸/۲۹

یه اتاقی باشه گرمه گرم ... روشنه روشن ... تو باشی، منم باشم ... کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید... تو منو بغلم کنی که نترسم ...که سردم نشه ...

که نلرزم ... اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار ... پاهاتم دراز کردی ... منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم ... با پاهات محکم منو گرفتی ... دو تا دستتم دورم حلقه کردی ... بهت می‌گم چشماتو می‌بندی؟ میگی آره! بعد چشماتو می‌بندی ... بهت می‌گم برام قصه می‌گی تو گوشم؟ می‌گی آره! بعد شروع می‌کنی آروم آروم تو گوشم قصه گفتن ... یه عالمه قصة طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی‌شن ... می‌دونی؟ می‌خوام رگ بزنم ... رگ خودمو ... مچ دست چپمو ... یه حرکت سریع ... یه ضربه عمیق ... بلدی که؟ ولی تو که نمی‌دونی می‌خوام رگمو بزنم ... تو چشماتو بستی ... نمی‌دونی من تیغ رو از جیبم در میارم ... نمی‌بینی که سریع می برم ... نمی‌بینی خون فواره می‌زنه ... رو سنگای سفید ... نمی‌بینی که دستم می‌سوزه و لبم رو گاز می‌گیرم که نگم آااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی ... تو داری قصه می‌گی..... دستمو می‌ذارم رو زانوم ... خون میاد از دستم می‌ریزه رو زانوم و از زانوم می‌ریزه رو سنگا ... قشنگه مسیر حرکتش! قشنگه رنگ قرمزش ... حیف که چشمات بسته است و نمی‌تونی ببینی ... تو بغلم کردی ... می‌بینی که سرد شدم ... محکمتر بغلم می‌کنی که گرم بشم ... می‌بینی نامنظم نفس می‌کشم ... تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت! می‌بینی هر چی محکمتر بغلم می‌کنی سردتر میشم ... می‌بینی دیگه نفس نمی‌کشم ... چشماتو باز می‌کنی می‌بینی من مردم ... می‌دونی؟

من می‌ترسیدم خودمو بکشم! از سرد شدن ... از تنهایی مردن ... از خون دیدن ... وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم ... مردن خوب بود، آرومِ آروم ... گریه نکن دیگه! ... من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم دلم می‌گیره‌ها ! بعدش تو همون جوری وسط گریه‌هات بخندی ... گریه نکن دیگه خب؟ دلم می‌شکنه... دلِ روح نازکه ... نشکنش خب...؟

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۰۸/۲۹

تمام سهم من از تو

آتشی‌ست که از دور گرمم می‌کند

و هر بار نزدیک می‌شوم،

پایم پس می‌کشد!

حالا تو هی بگو،

از سوختن می‌ترسی،

من می‌گویم از خاکستر شدن می‌ترسم...

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۰۸/۲۹

تمام سهم من از تو

آتشی‌ست که از دور گرمم می‌کند
و هر بار نزدیک می‌شوم،
پایم پس می‌کشد!
حالا تو هی بگو،

از سوختن می‌ترسی،
من می‌گویم از خاکستر شدن می‌ترسم...

Mr_Sepehr
Mr_Sepehr
۱۳۹۲/۰۸/۲۸


KingReza
KingReza
۱۳۹۲/۰۸/۲۸

هیســــــــــــــــــــــ ـــــ !!

هواس تنهایی ام را با خاطـــــــــــــرات تو پرت کرده ام...!

بگو کســـــــــــــی حرف نزند... بگذار لحظه ای آرامــــــــــــ بگیرم...!

saeed1360
saeed1360
۱۳۹۲/۰۸/۲۸

مرسی که هستی
و هستی را رنگ می‌‌آمیزی
هیچ چیز از تو نمی‌خواهم
فقط باش
فقط بخند
فقط راه برو...
نه،
راه نرو
می‌ترسم پلک بزنم
دیگر نباشی.