بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    تیربرق چوبی

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۸/۰۲/۱۸
  • نمايش ها : 294

تیر برقی «چوبیم» در انتهای روستا

بی فروغم کرده سنگ بچه های روستا

 

ریشه ام جامانده در باغی که صدها سرو داشت

کوچ کردم از وطن، تنها برای روستا

 

آمدم خوش خط شود تکلیف شبها،آمدم

نور یک فانوس باشم پیش پای روستا

 

یاد دارم در زمین وقتی مرا می کاشتند

پیکرم را بوسه می زد کدخدای روستا

 

حال اما خود شنیدم از کلاغی روی سیم

قدر یک ارزن نمی ارزم برای روستا

 

کاش یک تابوت بودم کاش آن نجار پیر

راهیم می کرد قبرستان به جای روستا

 

قحطی هیزم اهالی را به فکر انداخته است

بد نگاهم می کند دیزی سرای روستا

 

من که خواهم سوخت حرفی نیست اما کدخدا

تیر سیمانی نخواهد شد عصای روستا 

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


mona_rt
ارسال پاسخ
VaReSh
ارسال پاسخ

عالی بود.
ممنون