دیوار کاربران


amir107
amir107
۱۳۹۲/۱۲/۱۶

باز هم مثل همیشه که تنها میشوم ، دیوار اتاق پناهم میدهد

بى پناه که باشى قدر دیوار را خوب میدانی !

در قحطی تو چه دل خوشی دارند !

بیهوده می آیند و می روند این نفسهای من …

قانعم به “یادت” پس یادت را از من نگیر

که یادت مهربانترین تصویر دنیاست !

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۲/۱۲/۱۲

نابخشوده ای جدیدی متولد میشود . هنوز هم دنیا همان دنیای قبل است. زشت و پلید (در نابخشوده ی 1) . و همان اتفاقات قبل را برای پسر جوان رقم میزند. ولی این دفعه با یک تفاوت . اون پسر یک نابخشوده ی جدیدی را پیدا می کند و عاشقش میشود . او را مثل خود میبیند و دوست دارد حرف های دلشان را با هم بزنند[Lay beside me, tell me what they've done Speak the words I wanna hear, to make my demons run] تا این کار آن ها را آرام کند. آن ها درست مثل هم هستند و دنیا بلا های زیادی را سر آن ها اورده راهی که به آزادی میرفت تا کنون بسته بوده ولی حالا با وجود یک نابخشوده ی دیگر به نظر می آید که باز است[The door is locked now, but it's opened if you're true].

پیش خود فکر میکنند که دیگر همه چیز درست میشود و دیگر تنها نیستند و میتوانند با هم از پس سختی ها برایند. آن دو میتوانند با هم از این بلا ها رها شوند. ولی میبینند که با وجود اینکه باهم هستند هم هنوز خورشید نمیتابد و آزادی محقق نشده است و اندک امیدشان هم از بین میرود.[Through black of day, dark of night, we share this pair of lives, The door cracks open, but there's no sun shining through ,Black heart scarring darker still, but there's no sun shining through]

پس میفهمند که هرگز در این دنیای خبیث آزادی ان ها محقق نمیشود . و آزادی آن ها یک رویا بیشتر نبوده چرا که سرنوشت آن ها نابخشوده بودن است و تغییری نخواهد کرد!
پسر جوان آن دختر را میکشد و کلید عشق اش را در او دفن میکند(تا سرنوشت شوم اش را ادامه دهد) و سپس خود را نیز میکشد و پس از مرگ آنها بالاخره خورشید میتابد . بلاخره میتوانند نور خورشید را ببینند و آزادی را حس کنند چون که مرده اند و از این سرنوشت رها شده اند! [این قسمت از کلیپ این آهنگ دریافت میشود و همچنین I take this key ,And I bury it in you, Because you're unforgiven too]
edit by parham_metalhead

moen
moen
۱۳۹۲/۱۱/۱۷

سلام
نگاه طبیعتت
چه زیباست؟

amir107
amir107
۱۳۹۲/۱۰/۱۵

دیگه حال منو از من نپرسید
دیگه چیزی ندارم که بگیرید
حالا تنهام و از دست زمونه
دلم دیگه نمیخواد که بمونه
دارم میسوزم از داغ جدایی
دارم میمیرم از این بی وفایی
دیگه حال منو از من نپرسید
دیگه چیزی ندارم که بگیرید
شاید باید تمام روزها را
شب و این تیرگیهارو خدایا
با جون خسته ام طاقت بیارم
از این دلبستگیها کم نیارم
دیگه حال منو از من نپرسید
دیگه چیزی ندارم که بگیرید
تو این دنیا که هر کس خسته میشه
میره با یک نفر دلبسته میشه
تو این دنیا فقط سهم دل من
شده با غم نشستن حاصل من
شاید امروز و فرداس که بمیرم
از این دنیا تقاصش رو بگیرم
دیگه از حال من اصلا نپرسید
دیگه چیزی ندارم تا بگیرید