بلاگ كاربران


  • سرانجام عشق از نوع خیابانی

  • من سرم توی کار خودم بود بعد یه روز یه نفر رو دیدم ما اوقات خوبی با هم داشتیم من یه کادو مثل این بهش دادم وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم و این وضع من توی اداره بود وقتی همکارام من و اونو دیدند، اینجوری نگاه می کردند و من اینجوری بهشون جواب می دادم اما یروز، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه و من اینجوری بودم بعدش اینجوری ش…