دیوار کاربران


danial55
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۸

کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم
اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم
کاش دلهامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش
را از نگاهش می توان خواند

کاش برای حرف زدن
نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

کاش قلبها در چهره بود

دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید!

بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم
بزرگ شدیم تو خلوت
بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست
بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه

بچه بودیم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی

بعضی هارو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که
اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

کاش هنوزم همه رو
به اندازه همون بچگی ۱۰ تا دوست داشتیم
بچه که بودیم اگه با کسی

دعوا میکردیم ۱ ساعت بعد از یادمون میرفت
بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس

نمی فهمد

بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

بچه که بودیم بچه بودیم

بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ؛ دیگه همون بچه هم نیستیم

babk
babk
۱۳۹۲/۰۹/۲۸

سازنده ترین کلمه گذشت است
آن را تمرین کن

پرمعنی ترین کلمه ما است
آن را به کار بر

عمیق ترین کلمه عشق است
به آن ارج بده

بی رحم ترین کلمه تنفر است
با آن بازی نکن

خودخواهانه ترین کلمه من است
از آن حذر کن

ناپایدارترین کلمه خشم است
آن را فرو بر

بازدارنده ترین کلمه ترس است
با آن مقابله کن

با نشاط ترین کلمه کار است
به آن بپرداز

پوچ ترین کلمه طمع است
آن را بکش

سازنده ترین کلمه صبر است
برای داشتنش دعا کن

روشن ترین کلمه امید است
به آن امیدوار باش

babk
babk
۱۳۹۲/۰۹/۲۸

Mandana2 :
پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب

گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر

سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد

غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته

پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت

پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن

گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید

آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله

بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود

بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا

بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم

بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم

پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی

لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی

نظر یادتون نره

خوبه

Mohamad73
Mohamad73
۱۳۹۲/۰۹/۲۸

✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤

◠◡◠◡◠◡◠◠◡◠◡◠◡◠◠◡◠◡◠◡◠

☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰ ☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰

نیستـﮯ امــــا یادتـــ اینجاستـــ ... وقتـــ گـــل کــردن رویــاستـــ

☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰ ☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰☰

__________█¶¶¶¶¶¶¶¶____________█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶____________█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶____________█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶______________________█¶¶¶¶¶¶
_█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_____________█¶¶¶¶¶¶
_█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_________█¶¶¶¶¶¶
_█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶_____█¶¶¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶____________█¶¶¶¶¶¶_______█¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶____________█¶¶¶¶¶¶_______█¶¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶_____________█¶¶¶¶¶¶_____█¶¶¶¶¶
__________█¶¶¶¶¶¶¶¶_______________█¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶

◠◡◠◡◠◡◠◠◡◠◡◠◡◠◠◡◠◡◠◡◠

ᄽᄽᄽධღ ❺✦ ღධᄿᄿᄿ
▁▔▁▔◥ⓜ.ⓖⓗ◤▔▁▔▁

✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤
25

danial55
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۷

مردي جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب. در انتهاي کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوي "اتاق عمل". چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج مي شود. مرد نفسش را در سينه حبس مي کند. دکتر به سمت او مي رود. مرد با چهره اي آشفته به او نگاه مي کند... دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم... بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي، روي تخت جابجاش کني، حمومش کني، زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني... اون حتي نمي تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده... با شنيدن صحبت هاي دکتر به تدريج بدن مرد شل مي شود، به ديوار تکيه مي دهد. سرش گيج مي رود و چشمانش سياهي مي رود. با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندي مي زند و دستش را روي شانه مرد مي گذارد. دکتر: هه! شوخي کردم... زنت همون اولش مُرد!!!!

amir107
amir107
۱۳۹۲/۰۹/۲۷

روزي که يادت نکنم روز خدا نيست / سوگند به اسمت که دلم از تو جدا نيست . . .

.

.

.

حلالم کن اگر دوري اگر دورم / اگر با گريه ميخندم حلالم کن که مجبورم

بگو عادت کنم بي تو که ميدوني ، نميتونم / که ميدوني نفس هامو به ديدار تو مديونم . . .

danial55
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۷

پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب

گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست
زندگی از بهر من مطلوب نیست

گو چه خاکی را بریزم توی سر
روی دستت باد کردم ای پدر

سن من از 26 افزون شده
دل میان سینه غرق خون شده

هیچکس لیلای این مجنون نشد
همسری از بهر من مفتون نشد

غم میان سینه شد انباشته
بوی ترشی خانه را برداشته

پدرش چون حرف هایش را شنفت
خنده بر لب آمدش آهسته گفت

پسرم بخت تو هم وا می شود
غنچه ی عشقت شکوفا می شود

غصه ها را از وجودت دور کن
این همه دختر یکی را تور کن

گفت آن دم :پدر محبوب من
ای رفیق مهربان و خوب من

گفته ام با دوستانم بارها
من بدم می آید از این کارها

در خیابان یا میان کوچه ها
سر به زیر و چشم پاکم هر کجا

کی نگاهی می کنم بر دختران
مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟

غیر از آن روزی که گشتم همسفر
با شهین و مهرخ و ایضاً سحر

با سه تا شان رفته بودیم سینما
بگذریم از ما بقیه ماجرا

یک سری ، بر گل پری عاشق شدم
او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم

یک دو ماهی یار من بود و پرید
قلب من از عشق او خیری ندید

آزیتای حاج قلی اصغر شله
یک زمانی عاشقش گشتم بله

بعد اوهم یار من آن یاس بود
دختری زیبا و پر احساس بود

بعد از این احساسی پر ادعا
شد رفیق من کمی هم المیرا

بعد او هم عاشق مینا شدم
بعد مینا عاشق تینا شدم

بعد تینا عاشق سارا شدم
بعد سارا عاشق لعیا شدم

پدرش آمد میان حرف او
گفت ساکت شو دیگر فتنه جو

گرچه من هم در زمان بی زنی
روز و شب بودم به فکر یک زنی

لیک جز آنکه بداری مادری
دل نمی دادم به هر جور دختری

خاک عالم بر سرت، خیلی بدی
واقعا ً که پوز بابا را زدی

نظر یادتون نره

amir107
amir107
۱۳۹۲/۰۹/۲۷

غربت را نباید درالفبای شهرغریب جستجو کرد. همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری
کرد، تو غریبی.

خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا

رسیده ای درست در نقطه آغاز هستی.

danial55
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۷

انسان که باشی ،

عاقبت یک جایی ، یک وقتی
به قول شازده کوچولو
دلت اهلیهِ یک نفر می شود !...
و دلت ،
... برای نوازش هایش تنگ می شود ؛
حتی برای نوازش نکردنش !
تو می مانی و دلتنگی ها ،
تو می مانی و قلبی که لحظه های دیدار تند تر می تپد .
سراسیمه می شوی ،
بی دست و پا می شوی ،
دلتنگ می شوی ،
دلواپس می شوی ،
دلبسته می شوی ؛
و می فهمی ،

نمی شود "انسان" بود و عاشق نبود

amir107
amir107
۱۳۹۲/۰۹/۲۶

گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:من رفتم,باهات قهرم، دیگه تموم!!!

دیگه دوست ندارم...و چقدر دلم میخواهد بشنوم:

کجا بچه لوس؟:غلط میکنی که میری...

مگه دست خودته؟: رفتن به این راحتی نیست‎!‎!!

اما نمیدانم چه حکمتیست که آدمی همیشه اینجور وقتها میشنود:به جهنم...