دیوار کاربران
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۸
کاش هنوزم همه رو ۱۰ تا دوست داشتیم |
|
babk
۱۳۹۲/۰۹/۲۸
سازنده ترین کلمه گذشت است |
|
babk
۱۳۹۲/۰۹/۲۸
Mandana2 :
پسری با پدرش در رختخواب
درد ودل می کرد با چشمی پر آب گفت :بابا حالم اصلا ً خوب نیست زندگی از بهر من مطلوب نیست گو چه خاکی را بریزم توی سر روی دستت باد کردم ای پدر سن من از 26 افزون شده دل میان سینه غرق خون شده هیچکس لیلای این مجنون نشد همسری از بهر من مفتون نشد غم میان سینه شد انباشته بوی ترشی خانه را برداشته پدرش چون حرف هایش را شنفت خنده بر لب آمدش آهسته گفت پسرم بخت تو هم وا می شود غنچه ی عشقت شکوفا می شود غصه ها را از وجودت دور کن این همه دختر یکی را تور کن گفت آن دم :پدر محبوب من ای رفیق مهربان و خوب من گفته ام با دوستانم بارها من بدم می آید از این کارها در خیابان یا میان کوچه ها سر به زیر و چشم پاکم هر کجا کی نگاهی می کنم بر دختران مغز خر خوردم مگر چون دیگران؟ غیر از آن روزی که گشتم همسفر با شهین و مهرخ و ایضاً سحر با سه تا شان رفته بودیم سینما بگذریم از ما بقیه ماجرا یک سری ، بر گل پری عاشق شدم او خرم کرد، وانگهی فارغ شدم یک دو ماهی یار من بود و پرید قلب من از عشق او خیری ندید آزیتای حاج قلی اصغر شله یک زمانی عاشقش گشتم بله بعد اوهم یار من آن یاس بود دختری زیبا و پر احساس بود بعد از این احساسی پر ادعا شد رفیق من کمی هم المیرا بعد او هم عاشق مینا شدم بعد مینا عاشق تینا شدم بعد تینا عاشق سارا شدم بعد سارا عاشق لعیا شدم پدرش آمد میان حرف او گفت ساکت شو دیگر فتنه جو گرچه من هم در زمان بی زنی روز و شب بودم به فکر یک زنی لیک جز آنکه بداری مادری دل نمی دادم به هر جور دختری خاک عالم بر سرت، خیلی بدی واقعا ً که پوز بابا را زدی نظر یادتون نره خوبه |
|
Mohamad73
۱۳۹۲/۰۹/۲۸
✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤♡☆✯❤ |
|
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۷
مردي جوان در راهروي بيمارستان ايستاده، نگران و مضطرب. در انتهاي کادر در بزرگي ديده مي شود با تابلوي "اتاق عمل". چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ – از آن خارج مي شود. مرد نفسش را در سينه حبس مي کند. دکتر به سمت او مي رود. مرد با چهره اي آشفته به او نگاه مي کند... دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کرديم تا همسرتون رو نجات بديم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و همسرتون براي هميشه فلج شده. ما ناچار شديم هر دو پا رو قطع کنيم، چشم چپ رو هم تخليه کرديم... بايد تا آخر عمر ازش پرستاري کني، با لوله مخصوص بهش غذا بدي، روي تخت جابجاش کني، حمومش کني، زيرش رو تميز کني و باهاش صحبت کني... اون حتي نمي تونه حرف بزنه، چون حنجره اش آسيب ديده... با شنيدن صحبت هاي دکتر به تدريج بدن مرد شل مي شود، به ديوار تکيه مي دهد. سرش گيج مي رود و چشمانش سياهي مي رود. با ديدن اين عکس العمل، دکتر لبخندي مي زند و دستش را روي شانه مرد مي گذارد. دکتر: هه! شوخي کردم... زنت همون اولش مُرد!!!! |
|
amir107
۱۳۹۲/۰۹/۲۷
روزي که يادت نکنم روز خدا نيست / سوگند به اسمت که دلم از تو جدا نيست . . . |
|
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۷
پسری با پدرش در رختخواب |
|
amir107
۱۳۹۲/۰۹/۲۷
غربت را نباید درالفبای شهرغریب جستجو کرد. همین که عزیزت نگاهش را به طرف دیگری |
|
danial55
۱۳۹۲/۰۹/۲۷
انسان که باشی ، |
|
amir107
۱۳۹۲/۰۹/۲۶
گاهی وقتها دلم میخواهد بگویم:من رفتم,باهات قهرم، دیگه تموم!!! |