بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    عشق......

  • تعداد نظرات : 1
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۹/۰۷
  • نمايش ها : 259

چه خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم در قلبش محکوم به حبس ابد هستم . جا خوردم وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد . هی تو بیا بیرون آزدای و بعد از آن صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد شنیده می شد

..........

برگرد ...... چون من نگذاشتم  روی صندلی تو هیچکس بنشیند حتی غبار

..........


به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Delnavazan
ارسال پاسخ