توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
چه خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم در قلبش محکوم به حبس ابد هستم . جا خوردم وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد . هی تو بیا بیرون آزدای و بعد از آن صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد شنیده می شد
..........
برگرد ...... چون من نگذاشتم روی صندلی تو هیچکس بنشیند حتی غبار
..........
نظرات دیوار ها
Tnx