بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
داستان خاستگاری های داداشم
- تعداد نظرات : 1
- ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۸/۱۷
- نمايش ها : 397
پسرهای امروزی
داداشم از بس رفته خواستگاری خسته شده. اومده به مامانم می گه یه دختری رو خودم زیر نظر دارم. به شرطی که زیاد سوال درباره اش نپرسین. فقط 5 تا سوال می تونید بپرسید. مامانم می پرسه: پسرم این دختره کیه؟ اسمش چیه؟ باباش چه کاره است؟ کجا با هم آشنا شدین؟
داداشم می گه: شد 4 تا سوال. فقط یه دونه دیگه می تونین بپرسین.
طویله
داداشم رفته خواستگاری. دختره پرسیده شما از بین یه دختر شهرستانی و یه تهرانی کدوم رو بیشتر ترجیح می دین؟ داداشم گفته: بستگی داره. به نظر من آدم توی هر طویله ای که بزرگ شده، باید بره از همون جا زن بگیره.
دختر بغض کرده. به داداشم گفته: واسه تون متاسفم. بعد از اتاق گذاشته اومده بیرون.
صداقت
داداشم رفته خواستگاری. واسه دختره تعریف کرده که من توی زندگی به صداقت خیلی اهمیت می دم. بعد خودش یه هویی جو گیر شده. گفته:مثلا من خیلی صادقانه بگم. خودم دیشب برای اولین برار رفتم یه پارتی که تجربه کنم ببینم این پارتی چه جور چیزیه . نمازم هم صبحش قضا شد.
دیروز از خونه دختره زنگ زدن. می گن: ما به پسر لاابالی که هر شب می ره پارتی، نمازش هم قضا می شه دختر نمی دیم.
لوس بازی
داداشم رفته خواستگاری. از دختره خوشش اومده. وقتی دختره داشته حرف می زده، خیار و پرتقال ظرف دختره رو برداشته پوست کنده. نمک زده و بهش تعارف کرده.
می گه: دختره از این حرکت من خیلی خوشش اومد.
بهش می گم: بدبخت زن ذلیل. توقع کاذب ایجاد نکن. فردا اون زن لباس هاش رو پرت می کنه جلوت مجبورت می کنه همش رو بشوری.
توجه
داداشم رفته خواستگاری. دختره گفته: من می خوام بپرسم شما به این کتاب هایی که پشت سر من چیده شده و نشاندهنده علائق و سلائق منه توجه کردید؟
داداشم گفته: راستش من به خدا شما هم خیلی توجه نکردم. چه برسه به کتاب های پشت سرتون.
مسلمون خشک
داداشم رفته خواستگاری. دختره کلی از اعتقادات مذهبی اش تعریف کرده و در عین حال گفته : البته ما از این مسلمون های خشک نیستم که لب به مشروب نزنیم.
ظاهرا مسلمون خیس بودند ایشون !!!
مرسی عالی وجالب بود