توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
بهش گفتم دیگه نمیخوامت ، خندید و رفت! تازه فهمیدم شوخی من حرف دلش بود...…
- نحس ترین روز سال روزی بود که فهمیدم یک عمر باید بی تو تحویل شود سالهایم … . . . یکی از لذت هایی که دیگه نیست این بود که یـه وقتایی که از سرما دستام قرمز میشد تا چشمات بهشون میفتاد میگرفتیشون تو دستات و هــــــا میکردی و میگفتی : باز تو دستکشات یادت رفت دختر ؟ ولی نمیدونستی که من از قصد اونارو ته کیفم قایم میکردم …چه لذتی داشت دیدن نگرانی”تو” برای “من&…
خوب يا بدشو شما بگين؟؟؟؟.........ولی خدائیش نظر یادتون نره…
- . خوب يا بدشو شما بگين؟؟؟؟ به نظر من زيادي خوب نيست... من که بچه بودم همین جوری بودم خريداي اول مهر كيف وكفش جديد اوووووووووو كلي خريد من كه هميشه توخريداي اول مهر كوتاه نميام همه چي ميخرم واي بچه ها من كه خيلي استرس دارم شما چي؟؟؟؟؟؟ دوباره غر زدناي مامانا واسه شب زود خوابيدنا شروع شد....واي چه ميكشيم ما . . . حلا اينو بيخيال دوباره صبح زود بيدارشدنو چيكار كنيم؟؟؟؟ &…
دلـــــــــــــم تـــــــــــــــنگــــه کــــــــــجایـــــــی پــــــــــــس…
- دلت تنگ یک نفر که باشی....... ..تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذردو لحظه ای فراموشش کنی فایده ندارد...تو دلت تنگ است...دلت برای همان یک نفر تنگ است...تا نیاید...تا نباشد...تو هنوز دلتنگی !!!لياقت ميخواهد واژه ما شدنلياقت ميخواهد شريك شدنتوخوش باش به همين با هم بودن هاي امروزتمن خوشم به خلوت تنهايي امتو بخند به امروزممن ميخندم به فرداهايت…
دوستای گلم خواهشا بعد از دیدن جواب بدید و نظرتون رو بگید بیشترین نظر در بلاگ بعدی گفت…
- كدوم يكي رو قبول داريد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 1يا2 888888888888888888888888888888888888______888888______888888______888888______888888______888888______888888888888888888888888888888888888888888______8888888888____888888888888888__888888822222228888_888888222222222888888888882222222222288888222288888888822222222222222882222222228888888822222222222222222222222222288_8888822222222222222222222222222_88__…
دیگـــــــر از خداحافظـــــــــ ها خســـــــــــــــــــــــــــته ام…
- قلبــــــــــ من مرثیۀ بی پایان تنهائیستـــــــــخســـــــته ام خســـــــــته از رفتن هاخســـــــــــته از مچاله کردن دلـــــم در واژه های جوهــــریدیگـــــــر از خداحافظـــــــــ ها خســـــــته امدلـــــمسلـــــــــام می خواهــــد . . . ! …
زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد :
- اول : مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که : افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم : کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این …