دیوار کاربران


arezoo1200
arezoo1200
۱۴۰۲/۰۱/۱۷

@~@~@~@~@~@

بخند
بلندتر بخند
تا عادت کنے بہ خندیدن
دنیا اونقدر هم کہ فکر مےکنے جدے نیست
بہ اندازهء تمام دلخوشےهایے کہ
بہ اطرافیانت مےدهے
بہ خودت شادے هدیہ کن
شادے و نشاط حق توست

arezoo1200
arezoo1200
۱۴۰۲/۰۱/۱۷

*********◄►*********

وقتی بچه بودم
میگفتند

هر وقت به تنهایی توانستی
بند کفشهایت را ببندی

بزرگ شده ای
اما من به فرزندم خواهم گفت

هر وقت از بخشیدن کفشهایت
به انسان پابرهنه ای

خوشحال شدی
بزرگ شده ای

Fereshteh
Fereshteh
۱۴۰۲/۰۱/۱۶


Fereshteh
Fereshteh
۱۴۰۲/۰۱/۱۶

سلام عزیز مهربون
مرسی که به یادم بودین

─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
─═ह☞ԹՊiՌՅԽ☜ह═─
۱۴۰۲/۰۱/۱۵

سلام دوست عزیز و دوست داشتنی

سال نو مبارک

چقدر متن هات رو دوست دارم

مثل خودت زیبان

shab
shab
۱۴۰۲/۰۱/۱۳

دیگر سبزه ای را گره نزن!

سیزدهمین روز که رسید، نحسی را که به در کردی، در آب و آینه که نگریستی، هزار و یک آرزو که کردی، این بار اما دیگر سبزه را به سبزه ای گره مزن زیرا ما گره های بسیار داریم تو
دیگر گره ای تازه میفکن.

می دانی! این همه دعا که ما داریم به گره افکنی مستجاب نخواهد شد.
این همه بخت کور که ما داریم به بستن گشوده نخواهد شد.
این همه قفلِ بی کلید که ما داریم به نذر و به نیاز باز نخواهد شد.
این همه درِ بسته که ما داریم به  ذکر، مفتوح نخواهد شد.
این همه شدّت که ما داریم و این همه حدّت که در آن داریم به انتظار، فرج نخواهد یافت.

کاش هر کس به قدر توان دو سرانگشتش، یا به سر سوزنی گره ای را باز کند که ما گره گشا می خواهیم نه گره ساز.
گره از کار فرو بسته کسی یا گره از ابروان به غم مبتلایی.

اگر بهار است  و اگر همذات بهارانی،
چو غنچه گرچه فروبستگی ست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش

عرفان_نظرآهاری


shab
shab
۱۴۰۲/۰۱/۰۹

می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود. نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد.
امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟»
خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟»
خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت: «من!»
امام جماعت بار سوم گفت: «آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش متنفر باشد؟»
خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت: «من!»
سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: «بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو.»

555+


raha1374
raha1374
۱۴۰۲/۰۱/۰۶

سلام آرزوی عزیز
سال نو شما هم مبارک باشه

مرسی بابت متن زیبا

rokhsarehastam
rokhsarehastam
۱۴۰۲/۰۱/۰۵

سلام
ممنون.سال نو مبارک .ان شاءالله برای شما هم سال خیلی خوبی باشه

Mahlaaa
Mahlaaa
۱۴۰۲/۰۱/۰۵