توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
کنار استخر ایستاده بود و به آب نگاه می کرد. رنگش پریده بود. دستانش را در جیب هایش محکم فشار داد. غریق نجات داد زد: پس معطل چی هستی؟ بپر تو آب دیگه...
من و من کرد: هوا سرده...
غریق نجات که سابقه طولانی مدت در این استخر داشت آدم هایی که مراجعه می کردند را مثل کف دست می شناخت.
آدم دلسوزی بود. با عشق این شغل را انتخاب کرده بود. نتوانست جلوی خودش را بگیرد.
پوزخندی زد. گفت: الان زمستونه اینو میگی. تابستونم میگفتی حالت تهوع دارم نمیتونم. کهیر بهم میزنه.. تو اگه شناگر بودی شنا می کردی ...
آره نوکرتم.. زندگی مثل شنا کردن می مونه. دل بهش بسپاری و جرات به خرج بدی ، لذت می بری. ولی اگه دل ندی و یه گوشه بمونی، می پوسی.
نظرات دیوار ها
دوستان
متنم یه اشتباه داشت..
سپاس
دقیقا