بلاگ كاربران


  • ترا می‌خواهم

  • ترا می‌خواهم و دانم که هرگز به کام دل در آغوشت نگیرم توئی آن آسمان صاف و روشن من این کنج قفس، مرغی اسیرم ما تکیه داد  نرم به بازوی یکدیگر در روحمان طراوت مهتاب عشق بود سرهایمان چو شاخه سنگین ز بار و برگ خامش بر آستانه محراب عشق بود من همچو موج ابر سپیدی کنار تو بر گیسویم نشسته گل مریم سپید هر لحظه می‌چکید ز مژگان نازکم بر برگ دست‌های تو آن شبنم سپید گویی فرشتگان خدا در کنار …
  • صبحگاهان شبنم

  • شب فرو می افتاد به درون آمدم و پنجره ها رابستم باد با شاخه در آویخته بود من در این خانه تنها تنها غم عالم به دلم ریخته بود ناگهان حس کردم که کسی آنجا بیرون در باغ در پس پنجره ام می گرید صبحگاهان شبنم  می چکید از گل سیب …