می دانم که می آیی
شاعر ارسطو کروبی ( وصال خوانساری )
می دانم که می آیی
چه غم دارم ز تنهایی
می آیی چو ابر بهار
می شویی از دل غبار
می تابی چون آفتاب
می ربایی از دیده تاب
می رسد با بانگ صبح از سوی او
آن نسیم جانفزای کوی او
گر دل من بی قراری می کند
نو بهار است و بهاری می کند
شب هجران شود کوتاه
رسد صبح امید از راه ...
قشنگ بود