دیوار کاربران


Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

آدمها مثل کتابند...

از روی بعضی ها باید مشق نوشت و آموخت...

از روی بعضی ها باید جریمه نوشت و عبرت گرفت...

بعضی ها را باید نخوانده کنار گذاشت...!!

و بعضی ها را باید چند بار خواند تا معنی‌شان را فهمید!!

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺩﺵ ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﻗﻠﻘﻠﮏ ﺩﻫﺪ ﻣﻐﺰﺵ ﺩﺭﮎ می‌کند ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻗﻠﻘﻠﮑﺶ ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ!
بیشعوﺭﯼ ﻫﻢ دقیقا ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ است؛
خیلی ‌ها نمی‌فهمند ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

قــوی بـاش و نتــرس..
از هر چی بترسی سرت میاد!هــرگـاه بتــرسی، شکست میخــوری.


Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

کسی که فقط چکُش در اختیار دارد،
همه ی دنیا را میخ می‌بیند.

مسدود کردن ورودی‌های مغز به روی تنوعات فکریِ عالم،
و فقط یک مجرا را برای طرز فکر خاصی باز گذاشتن،
به تدریج و چه‌بسا ناخواسته و نادانسته، فرد را به یک ربات برنامه‌ریزی شده توسط دیگران تبدیل می‌کند...

زندگی انسانی،
یعنی باز کردن مجراهای مختلف در ذهن، و مواجهه‌ی آگاهانه و فعالانه و نقادانه با طرز تفکرات مختلف...

آبراهام مزلو

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

دقت کرده اید که آدم های بیخیال و خوش بین؛ خوشبخت ترند و مسیر زندگی شان به مراتب هموارتر است؟
و بالعکس؛ آدم های بدبین، در هر مسیری که وارد شدند سختی و ناملایمات بیشتری متحمل می شوند و به قولی؛ بخت با آنها یار نیست ؟!

اما این جریان هیچ ارتباطی با شانس یا بخت و اقبال ندارد ! این همان نیروی تفکر و کلام آدم هاست که همچون بومرنگی از سلول های ذهن و زبانشان رها شده و با نیرویی دوچندان، به سمت خودشان باز می گردد

محال است به سقوط بیندیشی و پرواز کنی، به سکون بیندیشی و عبور کنی، یا دائم از اتفاقات ناگوار سخن بگویی و میزبان معجزه و رویدادهای خوب باشی !

کائنات را دیواری فرض کن؛ اگر مشت بزنی، این دستان توست که آسیب می بیند، اما اگر به اصالتِ دیوار،مؤمن شوی و به استحکام آن تکیه کنی؛ امن و آرام خواهی بود .
حواست باشد که نیروی خشم و بدبینیِ هر مشتِ رها شده، به وجودِ خودت باز می گردد.

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!...
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!...
ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ..
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ...

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!...
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!...
ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ..
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ...

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

ﮔﻮﺵ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﭼﺸﻢ ﻫﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﻡ !
ﺯﺑﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻡ !
ﻭﻟﯽ ﺣﺮﯾﻒ ﺍﻓﮑﺎﺭﻡ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻡ !
ﭼﻘﺪﺭ ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﻓﻬﻤﯿﺪﻥ !!!...
ﺧﻮﺵ ﺑﺤﺎﻝ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﯾﻨﻪ ﻣﺎﺷﯿﻦ،
ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺴﺘﯽ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺶ ﺭﺍ ﻓﻘﻂ ﻣﯿﺮﻗﺼﺪ !!!...
ﮐﺎﺵ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺯ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻮﺩ ..
ﭘﯿﺮ ﺑﺪﻧﯿﺎ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﯾﻢ ..
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺭ ﺭﺧﺪﺍﺩ ﯾﮏ ﻋﺸﻖ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﯿﺸﺪﯾﻢ..
ﺳﭙﺲ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﻣﯽ ﺷﺪﯾﻢ
ﻭﺩﺭ ﻧﯿﻤﻪ ﺷﺒﯽتاریک ،
ﺑﺎ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﺁﺭﺍﻡ
ﻣﯿﻤﺮﺩﯾﻢ ...

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!

Sara_323
Sara_323
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم میگذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود،جامه اندوه مـپوشان هرگز...!
زندگی ذره كاهیست،
كه كوهش كردیم،
زندگی نام نکویی ست،
كه خارش كردیم،
زندگی نیست بجز نم نم باران بهار،
زندگی نیست بجزدیدن یار
زندگی نیست بجزعشق،
بجزحرف محبت به كسی،
ورنه هرخاروخسی،
زندگی كرده بسی،
زندگی تجربه تلخ فراوان دارد، دوسه تاكوچه وپس كوچه واندازه یك عمر بیابان دارد.
ما چه کردیم و چه خواهیم کرد
در این فرصت کم ؟!