دیوار کاربران


Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

در بازی زندگی...

یاد میگیری:
اعتماد به حرف های قشنگ بدون پشتوانه،
مثل آویختن به طنابی پوسیدست..‌

یاد میگیری:
نزدیکترین ها به تو ...
گاهی میتوانند دورترین ها باشند...

یاد میگیری:
آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی، تا بتوانی یک روزی تمام خودت رو بغل کنی و بروی ...
و در جایی که شنیده و فهمیده نشوی نمانی....

یاد میگیری :
دیوار خوب است...
سایه درخت مطلوب است...
اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست..

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

در بازی زندگی...

یاد میگیری:
اعتماد به حرف های قشنگ بدون پشتوانه،
مثل آویختن به طنابی پوسیدست..‌

یاد میگیری:
نزدیکترین ها به تو ...
گاهی میتوانند دورترین ها باشند...

یاد میگیری:
آنقدر از خودت برای روز مبادا پس انداز داشته باشی، تا بتوانی یک روزی تمام خودت رو بغل کنی و بروی ...
و در جایی که شنیده و فهمیده نشوی نمانی....

یاد میگیری :
دیوار خوب است...
سایه درخت مطلوب است...
اما هیچ تکیه گاهی ابدی نیست..

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

مهربونه، قابل اعتماده
هر وقت ناراحتی کنارته، درکت می‌کنه!
وقتی هست از هیچی نمی‌ترسی!
من نگفتم کی ، ولی تو یکی اومد تو ذهنت
همونو بچسب

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

مهربونه، قابل اعتماده
هر وقت ناراحتی کنارته، درکت می‌کنه!
وقتی هست از هیچی نمی‌ترسی!
من نگفتم کی ، ولی تو یکی اومد تو ذهنت
همونو بچسب

amir0271
amir0271
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

اجازه نده که به وسیله این سه چیز کنترل شوی: گذشته ات، مردم و پول

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

مهربونه، قابل اعتماده
هر وقت ناراحتی کنارته، درکت می‌کنه!
وقتی هست از هیچی نمی‌ترسی!
من نگفتم کی ، ولی تو یکی اومد تو ذهنت
همونو بچسب

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

گفتن ...
"دوستت دارم"ها
هیچ فایده‌ای ندارد!
باید آن‌ها را روی
سنگفرش خیابان نوشت
شاید رهگذری خواند
دلش تپید
ماند و نرفت
وگرنه
گفتن‌های من
همه را
مسافر کرد …!

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

گفتن ...
"دوستت دارم"ها
هیچ فایده‌ای ندارد!
باید آن‌ها را روی
سنگفرش خیابان نوشت
شاید رهگذری خواند
دلش تپید
ماند و نرفت
وگرنه
گفتن‌های من
همه را
مسافر کرد …!

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

خیلی وقتا ناله ی آدما از روی مظلومیتشون نیست
گرگم زوزه میکشه ولی واسه دریدن ...

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۶/۱۴

می‌دانند ...
قرار هم نیست بدانند
که چه چیز هایی تحمل کردیم
تا همه چیز آرام باقی بماند!
استخوان در گلو زندگی کردیم
و خیال کردند بی‌تفاوتیم!
پشتِ خنده هایمان
اشک ریختیم
و خیال کردند
خوشی زده زیرِ دلمان
کدام دل ؟!
همان دلی که با
خواب و خیالی
مسموم شکستند
ساکت ماندیم ...
خیال کردند نمی‌فهمیم
اما نمی‌دانستند آدم
اگر دلش بشکند
ساکت می‌شود!