دیوار کاربران


Nnnn
Nnnn
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

ی که گفتی یک مثل از حال صاحبکار گو
من شدم اعدامی و چوب تنم شد پایه ام

#علی صاحبکار

+5

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

دوست داشتن سکوت نیست!
گاهی دل تمنا می‌شود
فریاد می‌خواهد
مرد و زن ندارد!
وقتی دوستش داری
بِ‌ ایست پایِ احساست
پایِ دلت
یک گوشه نشستن
این پا و آن پا کردن
بهانه است!
بهانه ای برایِ غرورت
پایِ دلدادگی که به میان است
بی خیالِ حرف و حدیث باش
چه حدیثی بالاتر از
برقِ چشمانش
به وقتِ اعترافِ تو!
چه حرفی پاک تر از
کلماتِ چیده شده
در ذهنِ عاشقت
و لکنتِ زبانت
برایِ گفتنِ تمامشان ؟!
دوست داشتن پا
رویِ پا گذاشتن نیست!
دوستش داری ؟!
به احترامِ دلت
زبان باز کن
ما آدم‌ها عجیب بدهکارِ
دل می شویم این روزها ...

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

دنیا پر است از آدم‌هایی که
خواستند و نشد
خواستند و‌ نگذاشتند
خواستند و نخواست!

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

دنیا پر است از آدم‌هایی که
خواستند و نشد
خواستند و‌ نگذاشتند
خواستند و نخواست!

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما چونانکه بایدند
نه بایدها
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره میکنم :
باشد برای روز مبادا!
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز، روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه میداند ؟!
شاید امروز نیز روز مبادا باشد
وقتی تو نیستی
نه هست‌های ما چونانکه بایدند
نه بایدها
هر روز بی تو
روز مباداست ...

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

هیچ میگویی اسیری داشتم،
حالش چه شد؟
خسته‌‌ی من نیمه جانی داشت،
احوالش چه شد؟ …

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

تقصیر تو نیست هرچه هست
زیر سر پاییز است که به
نسیمی عقل را می‌رباید تا دل
بی اگر و امایی تنگ تو شود ...

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

من همیشه
تو سخت ترین شرایط زندگیم تنها بودم
پس ببخشید اگه یه جوری رفتار میکنم که
انگار به کسی نیاز ندارم ...

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

باتو خوشبخت ترین آدمِ این قافله ام
گم نشو ،دور نشو ،بی تو جهانم خالیست
بی تودنیای من از درد ،به هم می پیچد
بی توسهم من از این حادثه ،بی اقبالیست !

Sara_323
Sara_323
۱۴۰۰/۰۷/۰۴

بهش گفتم :
می‌ترسم، می‌ترسم یه روزی بیاد
که حضورت رو احساس نکنم
گفت:
«من که جایی نمیرم
همیشه هستم»
چشماش هیچوقت
دروغگوهای خوبی نبودن
بهشون خیره شدم و گفتم:
بودن داریم تا بودن
میشه کیلومترها از هم دور بود،
میشه روزها و ماه‌ها
همدیگه رو ندید
اما به یاد هم بود
و به اندازه‌ی هزار سال
از هم خاطره داشت
من می‌ترسم، می‌ترسم
این روزا یادت بره
سکوت کرد
دستش رو گرفتم
و گفتم :
بیا یه قولی بهم بده
قول بده با من یا بی‌ من
هرجای دنیا که نفس میکشی
من رو از یاد نبری
من فوبیای فراموش شدن دارم ...