دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

انگار حتماً باید آسمان به زمین بیاید، باید اتفاق خاصی بیفتد. مثلاً

معجزه ای رخ دهد که از زندگی لذت ببریم.

گاهی آنقدر در روزمرگی غرق می شویم که فراموش مان میشود ساده

ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد.

ما از امر و نهی پدر کلافه باشیم و دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش.

ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنیم و دیگری در حسرت

صدا کردن نامش و شنیدن جواب.

صدای زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بیدار مان کند و ما از بد خواب شدن

بنالیم و دیگری تشنه ی شنیدن صدای آشنا از پشت گوشی تلفن است.

همیشه شاکی هستیم انگار...

از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.

در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت،

از تنهایی بغض میکنیم.

تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی

حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم.

شاید بهتر باشد گاهی فکر کنیم تمام زندگی مان معجزه است. همین

که می خوابیم، بیدار می شویم، نفس می کشیم. همین که خورشید

طلوع می کند، مهتاب می تابد، باران بی منت می بارد و هنوز می شود

کسی را دوست داشت.

تمام این ها بهانه ی ساده ای است برای یک لبخند...

shadi1357
shadi1357
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ، گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید، در پس این باران

گاه باید خندید، بر غمی بی پایان...

زندگی را با همین غم ها خوش است

با همین بیش و همین کم ها خوش است

زندگی را خوب باید آزمود

اهل صبر و غصه و اندوه بود...


hedieh
hedieh
۱۳۹۵/۰۲/۰۹


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

پیدا کردن اسکناس در جیب لباس های فراموش شده ته کمد

دیدن رنگین کمان وقت آب پاشی گلهای باغچه در ظهر تابستان

قدرت تشخیص ستاره ات از میان ستارگان آسمان پاک کویر

هدیه گرفتن آنچه مدتها بود دلت می خواست

نشاندن لبخند روی لبهای کودکی که صورتش خیس باران است

و...

تجربه خواهی کرد

روزی که بتوانی به اخلاقت نمره 20 بدهی...!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

پیش از این گمان می کردم

تسلیم شدن

جایی در یک لحظه از زمان اتفاق می افتد...

به تازگی اما دریافتم

که تسلیم شدن در برابر عادات بد

ذره ذره اتفاق می افتد

اگر هوشیار نباشی یک روز به خود می آیی

و می بینی کاملا تسلیم شده ای!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

من به رویاهام پایبندم. به آرزوهام وفادارم و هر چیزی که منو از اونا دور کنه از خودم دور میکنم. رویاهام دست یافتنیه، اینو باور دارم

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

همه چی خیلی عجیبه. زندگی خیلی پیچیده ست یا من درک نمیکنم؟

همه اونچه که به عنوان روش درست یاد گرفتیم تو این سالها انگار برای زندگی امروز هیچ کاربردی نداره!!

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

همه ی ما حق داریم پریشون و افسرده باشیم. مگه کمه دلیل برای غصه؟ هر کی یه جوری گرفتاره. همه ی ما حق داریم احساس تنهایی کنیم هر کی یه جور غمگینه.

همه ی ما حق داریم کمک بخوایم و لازمه به هم کمک کنیم.لازمه دستمون رو بذاریم پشت دوستمونو بگیم همیشه پشیبانشیم. همیشه میتونه ازمون بخواد بغلش کنیم و درددلش رو بشنویم و تسکینش بدیم. لازمه دست دوستمون رو بگیریم و بهش بگیم پیشش هستیم. همه جوره دوسش داریم و براش هرکاری لازم باشه میکنیم.

ولی خداییش کاش یه جایی بود که میرفتیم میگفتیم من نیاز دارم کسی کمکم کنه. کسی دوستم باشه. بغلم کنه و اشکهامو پاک کنه. اون موقع به نظرم یکمی دلمون سبک میشد آروم میشدیم

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

یه وقتهایی هست که همه چی خیلی سخت میشه. حتی گفتگو با دیگران و مخاطب قراردادنشون. چون ناخودآگاه واژه هایی رو برای بیان احساست انتخاب میکنی با دقت و عشق ساخته بودیشون برای مخاطبی که همه ی دلتو و وجودتو لبریز کرده بود و حالا که میبینی اون آدم اشتباهی بوده، خطای خودت رو بپذیر مهرت رو عشقت رو از هیچ کس دریغ نکن چشمه باید بجوشه، خورشید باید بتابه. هر آدمی اشتباه میکنه خودتو ببخش و دوست داشته باش. و گرنه طاقت ظلمی که بهت شده رو نمیاری و میمیری و این اتفاقیه که نباید بیافته؛ تو به حکمت خدای مهربون باور داری، تو پایبند به ارزشهایی هستی که میگه این زندگی فقط یه عبوره یه تماشاست...

دلم سهروردی خوندن میخواد

خدای خوب مهربون یه کاری کن یه خورشیدی یواشکی تو زندگیم طلوع کنه همه چی خوب و خوش بشه

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۰۹

حالا که فکر می کنم می بینم

تاب بازی دوران کودکی تمرین زندگی بود

بالا و پایین بسیار است

باید ریسمانی را محکم چسبید و

از بازی لذت برد...