دیوار کاربران


Parsa1393
Parsa1393
۱۳۹۹/۰۹/۱۴

مانده از شب های دورادور،
بر مسیر خامُش جنگل،
سنگچینی، از اجاقی خُرد،
اندرو خاکسترِ سَردی.
همچنان کاندر غبار اندودۀ اندیشه‌های من ملال‌انگیز،
طرح تصویری، در آن هر چیز،
داستانی حاصلش دردی.
روز شیرینم که با من آتشی داشت،
نقش ناهمرنگ گردیده،
سرد گشته، سنگ گردیده،
با دم پاییز عمر من، کنایت از بهار روی زردی.
همچنان که مانده از شب‌های دورادور،
برمسیر خامُش جنگل،
سنگچینی از اجاقی خُرد،
اندرو خاکستر سردی.

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۹/۰۹

...........................

8 آذر 99

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۲۸

❤تو❤
در من جاری شده ای. خودت می دانی؟
حتما می دانی...

به وقت زیباترین روزهای زندگیم
27 آبان 99

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۲۶

قدر این روزا رو میدونم....

پاییز 99

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۲۴

لذتی بالاتر از این نیست
کسی را بیابی
که جهان را مثل تو ببیند؛
این گونه می فهمیم
که دیوانه نبوده ایم...

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۲۱

غیبت به هنگامی که حضورت لازم است،
گناهی نابخشودنی محسوب می شود!

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۱۹

اگر هنوز من آواز آخرین توام
بخوان مرا و مخوان جز مرا
که می میرم...
برای من که چنینم، تو جانِ متصلی
مرا ز خود مکن ای جان جدا
که می میرم...

حسین منزوی

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۱۹

چشمی به تخت و بَخت ندارم
مرا بس است
یک صندلی برای نشستن کنار تو...❤

حسین منزوی

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۱۸

می دانم اگر قضاوت نادرستی در مورد کسی بکنم دنیا تمام تلاشش را می کند تا مرا در شرایط او قرار دهد،
تا به من ثابت کند در تاریکی همه ی ما شبیه یکدیگریم!

داستایوفسکی

samin_63
samin_63
۱۳۹۹/۰۸/۱۶

و شب اعترافی ست
طولانی...

شاملو