بلاگ كاربران


  • آقای همساده

  • ﺁﻗﻮ ﻣﺎ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺗﻮ ﯾﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﻮﻧﯽ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﻪ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺧﺘﻢ ﻭﺍﺱ ﯾﻪ ﺑﺎﺑﺎﯾﯽ ﮔﺮﻓﺘﻦ، ﮔﻔﺘﯿﻢ ﻣﺎﻡ ﺷﺮﮐﺖ ﮐﻨﯿﻢ ﺛﻮﺍﺏ ﺩﺍﺭﻩ!ﻫﻤﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ، ﯾﯿﻬﻮ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺯﻥ ﺩﻭﻡ... ﻣﺮﺣﻮﻡ ﭘﯿﺪﺍﺷﻮﻥ ﺷﺪ! ﺁﻗﻮ ﺩﻭﺗﺎ ﺧﻮﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻥ ﺭﻭ ﺳﺮ ﻣﺎ! ﻣﺎﻡ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﻡ ﭼﯿﺘﻮ ﺷﺪ. ﺍﻭن‌قدر ﻣﺸﺖ ﻭ ﻟﮕﺪ ﺧﻮﺭﺩ ﺗﻮ ﭘﻮﺯﻣﻮﻥ ﻓﮑﻤﻮﻥ ﺍﺯ 36ﺟﺎ ﺷﯿﮑﺴﺖ!ﺁﺧﺮﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺟﺎﯼ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻥ!ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﻭﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻥ ﺷﻮﻓﺎﮊ ﺧﻮﻧﻪ ﺟﻬﻨﻢ! ﺍﻭﺟﺎ ﻓﻘﻂ ﻣﻮ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﻭ…
  • من

  • یه موقعی بود که میگفتم خودم فقط فقط خودم، الان تازه فهمیدم که خیلی تنهام منم و یه دنیا تنهایی که فقط باید با خودم تقسیم کنم
  • اتفاق جالب

  • ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺣﻮﺻﻠﻢ ﺳﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ . ﺑﻪ ﯾﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﻧﺎ ﺷﻨﺎﺱ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡﮔﻔﺘﻢ:ﻣﻦ ﺟﺴﺪﻭ ﻣﯿﺎﺭﻡ ﻫﻤﻮﻧﺠﺎ ﭘﻮﻟﻮ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ . ﻫﯿﭽﯽ ﻃﺮﻑ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ ﻗﺮﺍﺭﻣﻮﻥ ﻋﻮﺽ ﺷﺪﺩﻓﻨﺶ ﮐﻦ . ﻓﻘﻂ ﺩﺳﺘﺸﻮ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ ﺑﯿﺎﺭ ﺑﺮﺍﻡ ﺗﺎ ﻣﻄﻤﻌﻦ ﺑﺸﻢ ﮐﺸﺘﯿﺶﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮔﻮﺷﯿﻢ ﺭﻭ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩﻡﻣﺮﺩﻡ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻧﺎ…
  • ای بابا

  • دو جا به خودت شک میکنی، یه جا وقتی همه دوست دارن، یه جا وقتی هیچکس دوست نداره.
  • ای بابا

  • ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯾﻢ ﺗﻮ ﮐﺸﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺳﺮﺍﻧﻪﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﯾﮏ ﻭ ﻧﯿﻢ ﺩﻗﯿﻘﺴﺖ ﺍﯾﻨﻬﻤﻪﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﻣﯿﺎﻥ ؟؟
  • جک

  • طرف با ماشين قراضه ش ميزنه به يه ماكسيماي نو ...با هزار زور و زحمت از راننده رضايت ميگيره ...تو 4 راه بعدي دوباره ميزنه به همون ماكسيما ... !سرشو از ماشين بيرون مياره ميگه : برو برو منم :))
  • سهراب

  • سهراب هم اگه الان بود نمیگفت قایقی خواهم ساخت ؛ میگفت اکانتی خواهم ساخت ؛ خواهم انداخت به راه؛ چسناله ها خواهم کرد در آن اکانت غریب
  • ظریف

  • اون کسی که در ژنو روی ویلچر نشست ، تنها دکتر ظریف نبود. نمادی از ایران کنونی بود. ایرانی که تندروی های افراطی ها سلامتی و ابهتش را ازش گرفته ... به سختی توان راه رفتن داره و اکنون با تنی رنجور و دردمند پای میز مذاکره نشسته...
  • ادامه حکایت

  • دوستم ترک تحصيل کرد من معلم مکتب شدم...حالا او پورشه دارد ، من پوشه... او اوراق مشارکت دارد، و من اوراق امتحانی... او عينک آفتابی من عينک ته استکانی... او بيمه زندگانی ، من بيمه خدمات درمانی ... او سکه و ارز ، من سکته و قرض . . .سخن شيخ چون بدين جا رسيد مريدان نعره ای جانسوز برداشته و راهی کلاسهای آموزش اختلاس گشتندی…
  • حکایت

  • شيخ را گفتند : علم بهتر است يا ثروت ؟!شيخ بی درنگ شمشير از ميان بيرون آورد و مانند جومونگ مريد بخت برگشته را به سه پاره ی نامساوی تقسيم نمود و گفت :سالهاست که هيچ خری بين دو راهی علم و ثروت گير نميکند !!!مريدان در حالی که انگشت به دندان گرفته و لرزشی وجودشان را فرا گرفت گفتند يا شيخ ما را دليلی عيان ساز تا جان فدا کنيم .شيخ گفت :در عنفوان جوانی مرا دوستی بود که با هم به مکتب می رفتيم ، دوستم …