دیوار کاربران


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۹

اعتقاد داشته باشیم :

اگر خدا دعاهایمان را مستجاب کند
ایمانمان را افزایش داده

اگر با تاخیر مستجاب کند
صبرمان را زیاد کرده

اگر مستجاب نکند
چیز بهتری برایمان در نظر دارد

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۹

اه ای دهقان فداكار
تو در روزگاری بزرگ شدی
كه مردی برهنه شد
تــا
زنان و كودكان زنده بمانند
امـــا
من
در روزگاری نفس میكشم كه
زنی برهنه میشود
تا كودكش از گرسنگی نمیرد

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۷

ســـــلام
صبح زیباے جمعہ شما بخیـــروشادے

ميگویند روزے را صبح زود

تقسیم مےڪنند

هرجا ڪہ هستین سهم امروزتوت

یه بغل شادے و آرامش باشد از دستان پاڪ فرشتہ صبح


مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۳/۰۷

به سلامتی اون پسری ک گوشه اتاق نشسته و
با کامپیوترش بازی میکنه و زیرلب میگه:
بهتر از بازی کردن با دل دختر مردمه...!!

Ali6320
Ali6320
۱۳۹۵/۰۳/۰۵

دلی که نشسته کنار پنجره زار می زند

و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند

غروب ها که می شود خیال چشم های تو

تو را دوباره در دل شکسته جار می زند

یکی نگاه می کند یکی گناه می کند

یکی سکوت می کند یکی هوار می زند

و عشق درد مشترک میان ماست با همه

کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند

درست مثل بازی گذشته های شاعری

که جای سنگ و گل به دوستش انار می زند

خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود

شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند

Ali6320
Ali6320
۱۳۹۵/۰۳/۰۵

دلی که نشسته کنار پنجره زار می زند

و خواب دیده ام شبی مرا کنار می زند

غروب ها که می شود خیال چشم های تو

تو را دوباره در دل شکسته جار می زند

یکی نگاه می کند یکی گناه می کند

یکی سکوت می کند یکی هوار می زند

و عشق درد مشترک میان ماست با همه

کسی که شعر گفته یا کسی که تار می زند

درست مثل بازی گذشته های شاعری

که جای سنگ و گل به دوستش انار می زند

خدا کند به وعده اش وفا کند که گفته بود

شبی مرا به جرم عشق خویش دار می زند

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

⇚ بسم الله الرحمن الرحیم ⇛

⇚ خـــدایــا

⇚ همین الان یهویی⇛

⇚ هر ڪسے هر مشڪلے داره⇛

⇚ خودت بر طـرفش ڪن⇛

⇚ تـاامروز بشہ یہ روز به

یـاد موندنی برا همه...

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

لذت دنیا

داشتن کسی ست که

دوست داشتن را بلد است

به همین سادگی..

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

دلتنگ شده ام
نمیدانم ! شاید برای تو
یا شاید برای دیروزهایی که باتو گذشت
از ایـــــنجا
صدایت میـــــکنم !
تو از آنــــــجا بغلم کن !
دلــــم گرفــــته......

مهدی
مهدی
۱۳۹۵/۰۲/۱۸

یک شب نصرت رحمانی وارد کافه نادری شد و به اخوان ثالث گفت : من همین حالا سی تومن پول احتیاج دارم . اخوان جواب داد : من پولم کجا بود ؟ برو خدا روزی ات را جای دیگری حواله کند. نصرت رحمانی رفت و بعد از مدتی بر گشت و بیست تومان پول و یک خودکار به اخوان داد . اخوان گفت این پول چیه ؟....

تو که پول نداشتی . نصرت رحمانی گفت : از دم در ؛ پالتوی تو رو ورداشتم بردم پنجاه تومن فروختم . چون بیش از سی تومن لازم نداشتم ؛ بگیر ؛ این بیست تومن هم بقیه پولت ! ضمنا، این خودکار هم توی پالتوت بود..