متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۷

ازاد بودم من گرفتارم تو کردی

مفتون مه رویان عیارم تو کردی

من اهل بودم رند میخارم تو کردی

با می فروشان اینچنین یارم تو کردی



ای دل بلا ای دل بلا ای دل بلایی

ای دل سزاواری که دائم مبتلایی

از مای اخر خصم جان ما چرایی

دیوانه جان اخر چه ای کار کجایی

روزم سیه حالم تبه کردی تو کردی

ای دل بسوزی هر گنه کردی تو کردی

تا چند می سوزی دلا خود را و ما را

ما هیچ رحمی کن به خود اخر خدا را

تا چند خواهی عشق درد بی دوا را

تا کی بجان باید خریدن این بلا را

مجنون شوی دیوانه ام کردی تو کردی

از خود مرا بیگانه ام کردی تو کردی

اخر دلا تا کی غم بیهوده خوردن

ما را به این میخانه ان میخانه بردن

روزم سیه حالم تبه کردی تو کردی

ای دل بسوزی هر گنه کردی تو کردی

nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۷

یکی را دوست میدارم ولی افسوس او هرگز نمی داند

نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم

ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند

به برگ گل نوشتم من که او را دوست می دارم

ولی افسوس او گل را به زلف کودکی اویخت تا اورا بخنداند

صبا را دیدم و گفتم صبا دستم به دامانت

بگو از من به دلدارم تو را من دوست می دارم

ولی ناگه ولی ناگه ز ابر تیره برقی جست و روی ماه تابان را بپوشانید



من به خاکستر نشینی عادت دیرینه دارم

سینه مالامال درد اما دلی بی کینه دارم

پاکبازم من ولی در ارزویم عشقبازیست

مثل هر جنبنده ای من هم دلی در سینه دارم

من عاشق عاشق شدنم

در کدامین مکتب و مذهب جرم است پاکبازی

در جهان صدها هزاران پاکباز از سینه دارم

کار هرکس نیست مکتب داریه این پاکبازان

هدیه از سلطان عشق بر هر دو پایم پینه دارم

من عاشق عاشق شدنم

من از بیراههای حله بر می گردم و اواز شب دارم

هزار و یک شبی دیگر نگفته زیر لب دارم

مثال کوره می سوزد تنم از عشق امید طرب دارم

حدیث تازه ای از عشق مردان حلب دارم

من عاشق عاشق شدنم.........

nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۷

آرزوی من این است
که دو روز طولانی
در کنار تو باشم
فارق از پشیمانی
آرزوی من این است
یا شوی فراموشم
یا که مثل غم هر شب
در آغوشم باشی
آرزوی من این است
که تو مثل یک سایه
سرپناه من باشی
لحظه ی ته کریه
آرزوی من این است
نرم و عاشق و ساده
همسفر شوی با من
در سکوت یک جاده
***
آرزوی من این است
هستی تو من باشم
لحظه های هوشیاری
مستی تو من باشم
آرزوی من این است
تو غزال من باشی
تک ستاره ی روشن
درخیال من باشی
آرزوی من این است
در شبی پر از رویا
پیش ماه و تو باشم
لحظه ای لب دریا
آرزوی من این است
از سفر نکویی تو
تو هم آرزویی کن
اوج آرزویی تو
آرزوی من این است
مثل لیلی و مجنون
پیروی کنیم ازعشق
این جنون بی قانون
آرزوی من این است
زیر سقف این دنیا
من برای تو باشم
تو برای من تنها
آرزوی من این است
آرزوی من این است
آرزوی من این است
آرزوی من این است

nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۶

ميگريم و مـي خندم ، ديوانه چنين بايد
ميــوزم وميسازم ، پـــــروانـــــه چنين بايد
مي كوبم ومــــي رقصم ، مـي نالم وميخوانم
در بـــزم جهــــان شـــــور، مســـتانه چنيآن بايد
مــــن اين همـــــــه شيدايــي ، دارم ز لـــب جامي
در دســـت تــــــو اي ســــاقي ، پيمانــه چنيـــــن بايد
خلــقــــم زپـــــي افـتـادنــــــد ، تا مســــت بگـــــــــيرندم
در صحــــبت بــــي عقـــــلان ، فرزانــــه چنين بــــايــــــــد
يكــــسو بـــــــردم عــــارف ، يكــــــسو كشــــدم عامي
بازيچــــــه ي هــــر دستــــــــي ، طفلانه چنين بايد
مــــوي تــــو و تســـــــــبيح شيخم ، بدر از ره برد
يا دام چــنان بايـــد ، يــا دانــــه چنيـــــــن بايـــد
بر تربت من جانا ، مستي كن ودست افشان
خنـديــدن بر دنيــــا ، رندانـــــه چنيــن بايد

nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۶

کوچه ....
بی تو، مهتاب‌شبی، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق دیوانه كه بودم.

در نهانخانۀ جانم، گل یاد تو، درخشید

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد كه شبی باهم از آن كوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه، محو تماشای نگاهت.

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشۀ ماه فروریخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید، تو به من گفتی:

ـ «از این عشق حذر كن!

لحظه‌ای چند بر این آب نظر كن،

آب، آیینۀ عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كنی، چندی از این شهر سفر كن!»

با تو گفتم:‌ «حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم!

روز اول، كه دل من به تمنای تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم . . .»

باز گفتم كه : «تو صیادی و من آهوی دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم!»

اشكی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب، نالۀ تلخی زد و بگریخت . . .

اشک در چشم تو لرزید،

ماه بر عشق تو خندید!

یادم آید كه: دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه كشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه کُنی دیگر از آن كوچه گذر هم . . .

بی تو، اما، به چه حالی من از آن كوچه گذشتم!
فریدون مشیری

nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۶


عروسک قشنگ من فال می فروشه
پیرهن پاره پاره ی خاکی میپوشه
شبا روی چندتا تیکه کارتن میخوابه
یه دختره ده ساله ی خونه بدوشه
واستاده پشت چراغ قرمز میدون
می لرزه تو غروب برفی زمستون
عروسک من دستاتو ها کن
دنیا بی رحمه سقفی پیدا کن
ننه سرما با هیچکسی شوخی نداره
تا بجنبی یه آدم برفی جات میذاره



♫♫♫♫♫♫



عروسک قشنگ من تو جاش خوابیده
یه لاحاف سفید برفی روش کشیده
لبخند تلخی یخ زده گوشه لب هاش
کی میدونه کی میدونه چه خوابی دیده
جاش خالیه پشت چراغ قرمز میدون
هیچکس اونو یادش نمیاد تو خیابون
عروسک من چشماشو بسته
برف سنگین رو موهاش نشسته
برگه های فالش هنوز تو دستش مونده
ننه سرما قصه رو به آخر رسونده



یغما گلرویی

nazi9189
nazi9189
۱۳۹۴/۰۳/۲۶

اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
که را مجال نظر بر جمال میمونت
بدین صفت که تو دل می‌بری ورای حجاب
درون ما ز تو یک دم نمی‌شود خالی
کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب
به موی تافته پای دلم فروبستی
چو موی تافتی‌ای نیکبخت روی متاب
تو را حکایت ما مختصر به گوش آید
که حال تشنه نمی‌دانی ای گل سیراب
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
و گر بریزد کتان چه غم خورد مهتاب
دعات گفتم و دشنام اگر دهی سهلست
که با شکردهنان خوش بود سؤال و جواب
کجایی ای که تعنت کنی و طعنه زنی
تو بر کناری و ما اوفتاده در غرقاب
اسیر بند بلا را چه جای سرزنشست
گرت معاونتی دست می‌دهد دریاب
اگر چه صبر من از روی دوست ممکن نیست
همی‌کنم به ضرورت چو صبر ماهی از آب
تو باز دعوی پرهیز می‌کنی سعدی
که دل به کس ندهم کل مدع کذاب