بلاگ كاربران


حمل و نقل خاک بر سری

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/ru0XkOAiEm.jpg

دوست خاک بر سر

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/Jif1qXSmbM.jpg

بچه داری به روش خاک بر سری

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/HiJJnFf31i.jpg

تایر خاک بر سر

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/7E0ydIPvxr.jpg

قفل کردن ماشین به روش خاک بر سری

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/7kp3BcEvtF.jpg

زمین فوتبال خاک بر سر

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/DJVdAjGch0.jpg

ینی خاک بر سر

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6272/large/c7CzPs7sko.jpg

......................................................................

آورده اند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندی که ریزش کوه آن را بند آورده بودی.
و ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامه ها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلن بدجوری شنیده ام.
و مریدان و شیخ در حالی که جامه ها را آتش زده و فریاد می زدند ، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت:” یا شیخ ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟” شیخ گفت:” نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است.”
راننده ی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه خوردی و همه ی سرنشینان جان به جان آفرین مردند.
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت:
” قاعدتن نباید این طور می شد!”
سپس رو به پخمه کردی و گفت:
“تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟”
پخمه گفت:”آخر الان سر ظهر است!
گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد


*** Arshia ***

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


rayan_send
ارسال پاسخ

مرسی ارشیا جان

اینهم نظر خاک بر سری

мя_κıпɢ
ارسال پاسخ