بلاگ كاربران


شعر در مورد پسر

شعر در مورد پسر , شعر در مورد پسر بچه , شعر در مورد پسرا , شعر در مورد پسر خوشتیپ

با مجموعه شعر در مورد پسر بچه ، اشعاری زیبا در مورد پسر خوب ، زیباترین شعر در مورد پسر خوشتیپ در سایت پارسی زی همراه باشید

اشعار در مورد پسر

مردها این پسرکوچولوهای ریش دار

هیچ وقت موجودات پیچیده ای نبوده اند

پیچیده ترین‌شان نهایتا سیگار می کشند و می نویسند یا رئیس جمهور می شوند

اما زن که نمی شوند

پسرها موجودات قدرتمندی هستند

هرچقدر محکم در آغوش بگیریشان اذیت یا تمام نمی شوند

زورشان به در کنسروها، وزنه های سنگین و غُرغرهای زنانه خوب می رسد

تازه پارک دوبلشان هم از ما بهتر است

پسرم

یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان رادیدی

از این پس همه چیز تکراریست

جز مهربانی

پسرم میخواهم به خورشید بفهمانم

تو پر نورتری

تو زیبا تری

به دنیا بفهمانم تو برای من

از هر چیز دیگر مهم تری

پسرم ! وقتی که به تو نگاه میکنم

نمیتونم وجود خدا رو منکر بشم

آخه فقط خدا میتونسته

موجودی رو به زیبایی و حیرت انگیزی تو خلق کرده باشه

پسر یعنی یه اتاق پر از توپ و تفنگ و ماشین

اتاقی پر از رنگهای آبی و سبز و قهوه ای

پسر داشتن یعنی کلاه و کفش های اسپرت کوچک

یعنی کروات و پاپیون و کت ها و کفش های چرم مردونه سایز کوچک

پسر داشتن حس شیرینیه …

دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده…

وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم،

یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم .

مردها پسربچه های قوی اند

اما نه آنقدر قوی که بی توجهی را تاب بیاورند!

نه آنقدر قوی که بدون دوستت دارم های زنی شب راحت بخوابند!

نه انقدر قوی که خیال فردای بچه ها از پای درشان نیاورد!

نه آنقدر قوی که زحمت نان پیرشان نکند

مردها پسربچه های قوی اند

که اگر در آغوششان نگیری و ساعت ها پای پرحرفی های پسرکوچولوی درونشان ننشینی

ترک می خورند

و آنقدر مغرورند که اگر این ترک هزاربار هم تمامشان کند، آخ نگویند !..

فقط بمیرند

هوای “پسرکوچولوهای ریش دار” زندگی‌مان را داشته باشیم

آنها راه زیادی را از پسربچگی‌شان آمده اند

تا مرد رویاهای ما باشند

دنیا بدون “دوستت دارم” با صدایی مردانه

جای ناامن و ترسناکی ست

دنیا بدون صاحبان کفش های ۴۲ و بزرگتر

ردپای خوشبختی را کم دارد

شعر در مورد پسر خوب

غمگینم و این ربطی به خیابان ولی عصر ندارد

که درختانش سالهاست مرا از یاد برده اند.

غمگینم و این ربطی به تو ندارد

که پسر همسایه ام نبودی

تا هر صبح  پنجره را باز کنم

بی آنکه جواب سلامت را بدهم

با بنفشه ای در گیسوانم.

کاش به زنی که عاشق است

می آموختند چگونه انتقام بگیرد

غمگینم که عشق اینهمه مهربان است

پسرک ها شوخی شوخی

به قورباغه ها

سنگ می پرانند

و قورباغه ها

جدی جدی می میرند

دردناک است! نه؟

پسرک گفت: «گاهی وقتها قاشق از دستم می افتد.»

پیرمرد بیچاره گفت: «از دست من هم می افتد.»

پسرک آهسته گفت: « من گاهی شلوارم را خیس می کنم.»

پیرمرد خندید و گفت: «من هم همینطور»

پسرک گفت: «من اغلب گریه می کنم»

پیرمرد سر تکان داد: «من هم همین طور»

پسرک گفت: «از همه بدتر بزرگترها به من توجهی ندارند.»

و گرمای دست چروکیده را احساس کرد:

«می فهمم چی می گی کوچولو، می فهمم.»

یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگرگوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


hosna2002
ارسال پاسخ

اوهوع پ دختر چی
زیادی اغراق بودا

Mina398
ارسال پاسخ

لایک