متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۲۹

خاطره ینے یه سڪوت طولانے بین خنده هات.

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

خوب باش
اما به اندازه ی توانت
منتش را هم روی کسی نگذار
خوب بودن یا نبودن،
انتخاب توست...
می توانی باشی یا نباشی...
اما اگر انتخابت خوب بودن است
در انتخابت بمان....
ادامه بده....
اما منتظر نباش برایت کف بزنند...
انتظار تلافی هم نداشته نباش

خیلیها با خوبی ات غریبی می کنند چون بلد نیستن جواب خوبی را بدهند....
یاد نگرفته اند...
می ترسند

خیلیها هم نه
بلدند چکار کنن که تو خوبتر شوی

اما تو فقط
تا جایی که توانش را داری در راهت بمان

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

"زندگی، مثلِ نخ کردن سوزن است. گاهی بلد نیستی چیزی را بدوزی، اما چشم هایت آن قدر خوب کار می کند که همان بار اول سوزن را نخ می‌کنی.
اما هرچقدر پخته تر می شوی،
هرچقدر با تجربه تر می‌شوی،
هرچقدر بیشتر یاد می گیری که چگونه بدوزی،
چگونه پینه بزنی،
چگونه زندگی کنی؛
تازه آن وقت چشمانت دیگر سو ندارد!...
زندگی همیشه یک چیزی اش کم است...
مشکل اینجاست،
وقتی که هم بلدی بدوزی
هم چشم هایت سو دارند؛
تازه آن موقع می فهمی، نه نخ داری، نه سوزن."

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

زندگی لنگر می خواهد.
چیزی که آدم را سر جایش نگه دارد، چیزی که نگذارد فاصله آدم از ساحل
آرامش زیاد شود
چیزی که نگذارد امواج آدم را بکشاند به ناکجا.

حالا لنگر آدم ،گاهی یک آدم دیگر است
گاهی یک فکر و اعتقاد است
گاهی ایمان است
گاهی عادت روزانه است
گاهی کار است، گاهی یک جمع دوستانه است
گاهی یک دوره خانوادگی است، گاهی یک باشگاه ورزشی است
گاهی چهار تا کتاب است، گاهی یک مشت خاطره

لنگر هر کس هر چه هست فاصله اوست با سرگردانی در دریای روزگار
فاصله اوست تا گم شدن
فاصله اوست با آوارگی.

همیشه برای فرار از این طوفان های زندگی از این حرفهای آزار دهنده که هرروز
میشنوی، یک لنگر داشته باش

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

یکی از دوستانِ کاناداییم، یه قانونِ جالب واسه خودش داشت!
قانونش این بود که:
با وجودِ داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کارِ پر مسئولیت ماهی «یک شب» باید خونه پدر و مادرش باشه!
می‌گفت که کارهای بچه‌هارو انجام میدم‌ و میرم خودم تنهایی، مثل دورانِ بچگی و نوجوانی ... چندین ساله این قانون رو دارم، هم خودم و هم همسرم!
می‌گفت: خیلی وقت‌ها هم کار خاصی
نمی‌کنیم! پدرم تلویزیون نگاه می‌کنه
و من کتاب می‌خونم، مادرم تعریف می‌کنه، من گوش می‌دم، من حرف می‌زنم و مـادرم یا پدرم چرت می‌زنند و شب می‌خوابیم... صبح صبحانه‌ای می‌خوریم، بعد برمیگـردم به زندگی!

دیروز روی فیسبوکش دیدم یه "عکس" گذاشته بود و یه نوشته که متوجه شدم مادرش چند ماه پیش فوت شده. براش پیام دادم که بابتِ درگذشت مادرت متاسفم و همیشـه ماهی یک شبی رو که گفتـه بودی به یاد دارم...
جوابی داده، تشکری کرده و نوشته که: «مادرم توی خاطراتِ محدودش از اون شب‌ها به عنوانِ بهترین ساعتهای سال‌ها و ماه‌های گذشته ‌اش یاد کرده»
و اضافه کرد که:
اگه راستش رو بخوای "بیشتر" از مادرم برای خودم خوشحالم که از این «فرصت و شانس»
نهایتِ استفاده رو برده‌ام...!!
قوانینِ خوب رو دوست دارم... برای خودتون؛ دلتون؛ حالتون و خانوادتون قانون های قشنگ بذارید؛ بعدا حسرت قانون های گذاشته نشده رو نداشته باشید!

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

هرکسی شاید یه آهنگ داشته باشه که مدت هاست نمیتونه اون رو گوش بده! یه آهنگ که گذشته رو واست تداعی میکنه و دلت نمیاد اون رو پاک کنی. میذاری اون گوشه کنارها بمونه. گاهی آهنگ‌ها لبریز از خاطره میشن و حرمت پیدا میکنن، درست مثل بعضی از آدم‌ها. درسته که شاید دیگه نتونی اون‌ها رو ببینی و باهاشون حرف بزنی، اما از زندگیت پاک نمیشن، چون فراموش شدنی نیستن. اون‌ها همیشه یه جای امن و دنج گوشه‌ی دلت دارن

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

تاثير بعضيا توی زندگی آدم بيشتر از يه اسمه، بيشتر از مدت حضورشونه، انقدر زياد كه يه روز به خودت ميای و میبينی همه‌ فكر و ذكرت شده يه نفر، شايد اون يه نفر، هيچوقت نفهمه كه باعث چه تناقضی توی زندگيت شده، اما تو میدونی كه اون، تنها دليل تنهاييت بوده و تو، توی همه‌ تنهايیات به اون پناه بردی، آرزو دادی، خاطره گرفتی، آدما با آرزوهاشون به دنيا ميان، با خاطره‌هاشون میميرن ؛ كاش آخرين خاطره‌ ای كه قبل از مرگ به ياد ميارم، فقط تو باشه!

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۱

داشتم به میهمانم میگفتم اگر راحت تر است رویه نایلونی روی مبل های سفید را بردارم؛ البته اراده کرده بودم قبل از رسیدنشان برشان دارم؛ او تعارف کرد و گفت:
راحت است؛ من اما گرمم شد و برش داشتم؛ بعد یک دفعه حس کردم چقدر راحت تر است!
سه سالی می شد خریدمشان اما هیچ لک و ضربه ای بر آنها نیفتاده... اگرچه بیشتر اوقات بدلیل ماندن همین روپوش نایلونی بر رویشان از لذت راحتی شان محروم مانده ام.
بعد یاد همه روکش های زندگی خودم و اطرافیانم افتادم؛ روکش روی...
موبایل ها
شیشه ها
صندلی های ماشین
کنترل های تلویزیون
روکش روی لباس های کمد و...
که همه این روکش ها دال بر دو نکته است:
یا بر نالایقی خود باور داریم
یا اینکه قرار است چنین چیزهای بی ارزشی را به ارث بگذاریم
هر روز در روابط روزمره امان انواع روکش ها را بر رفتارمان می گذاریم
تا فلانی نفهمد عصبانی هستیم
تا فلانی نفهمد چقدر خوشحالیم
تا فلانی نفهمد چقدر شکست خورده ایم
نقاب ها و روکش ها را استفاده می کنیم برای اینکه اعتقاد داریم؛ اینگونه شخصیت اجتماعی ما برای یک روز مبادا بهتر است
کدام روز مبادا؟!
زندگی همین امروز است

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۲/۱۰

دقایقی در زندگی هست
که دلت برای کسی
آنقدر تنگ می شود
که می خواهی او را
از رویاهایت بیرون بکشی و
در دنیای واقعی بغلش کنی . . .

mahtab3408
mahtab3408
۱۴۰۲/۰۱/۲۷

فروردین ماهی جان
تولدت مبارک...
با آرزوی تحقق یافتن همه آرزوهات عزیز جان...