دیوار کاربران


↩ᄊªフ¡Ð☯
↩ᄊªフ¡Ð☯
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

برای اداره کردن خویش از سرت استفاده کن

برای اداره کردن دیگران از قلبت

♥+5
:::::::::::::::::::::::::::::::::::

√ سخـته ....

http://www.hamkhone.ir/member/6095/blog/view/92700--/

بلاگ جدیدم. دوست داشتید سر بزنید و نظرتون بزارید.

Kaveh33
Kaveh33
۱۳۹۲/۱۲/۱۸

به سلامتی همه کسایی که یه روزی یه حلقه ای رو خریدن برای تعهد

ولی حلقه شون موند و آدمش نموند :

justlove
justlove
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

****************************************************************

به بعضیام باس گفت:

اگه اون شب داروخونه باز بود، تو الان اینجا نبودی...

پ لدفا شاخ نشو....

****************************************************************

یــه وقتایـــی یــه کسایـی رو تـــــو زندگیــمـون راه میدیم

که نــنــه بـابـاشون تــــو خــونـــه بـــه زور راشـــون میــــدادن…

****************************************************************

بـلافـاصـله پـس از مـرگـم …

مـرا بـه خــاکــ نسپـاریــد؛

دوسـتـانــم عادتـــ دارنــد کـه…

دیــــر بیــاینـــــد…

****************************************************************

خواستے دیگـــه نباشے ،

آفرین … چــــه با اراده !

لعنَت به دبستانـے که تو از درسهاش ،

فقط تصمیــم کبــر ے رو آموختـــے …

****************************************************************

مخاطبهای امروزی رو هرچی بیشتر خاص کنی؛

بی خاصیت تر میشن…

****************************************************************

این روزها اگه کسی گفت : “من عاشقتم” … بپرس : تا ساعت چند ؟

****************************************************************

یـه رابـطـه فـقـط مـخـصـوص دو نـفـره…

ولـی بـعـضـی احـمـق ها،

شـمـارش بـلـد نـیـسـتـن !

****************************************************************

...

================================================
+5

sami_danger
sami_danger
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

کل منظومه ي شمسي رو يه جا مي شمارم،

آخرين ستاره رو شمردم و بيدارم...!

از مرور شب و روزام ديگه تکرار شدم،

اونقدر قصه نگين...

بسمه! بيدار شدم...!

هر کي بي خوابي کشيده تا حالا، فهميده

رو سر حرفاي تکراري فقط تشديده...!

تا حالا براي خواب به قرص وابسته شدي؟

مثه من از هر چي پسوند "زپام" خسته شدي؟

تا حالا براي خواب از خدا خواهش کردي؟

خودتو با دستاي خودت نوازش کردي؟

کيو ديدي واسه ي خواب خودش قصه بگه؟

واسه پلکِ تر و بي تابِ خودش قصه بگه؟

پره از فکر و خيالات شلوغم اين سر...

آهاي افکار عزيزم! يه کمي آروم تر...!

اما اون گوشه ي فکرم يه نفر هست هنوز...

تهِ اين کوچه ي بن بست، يه نفر هست هنوز!

ببين...!

ببين از فاصله ي دور تو رو مي شناسم...

تو رو، از عمق وجودم، با همه احساسم!

کي بجز تو مي تونه فکرمو مجبور کنه؟

اين همه فکر پريشونو ازم دور کنه؟

تو مي دوني که چرا از سرِ شب بي تابم...!

مهربونم!

مهربونم! تو يه لالايي بگو...

مي خوابم...!!!

*******************

با توام

اي لنگر تسکين!

اي تکان‌هاي دل!

اي آرامش ساحل!

با توام

اي نور!

اي منشور!

اي تمام طيف‌هاي آفتابي!

اي کبود ِ ارغواني!

اي بنفشابي!

با توام اي شور، اي دلشوره‌ي شيرين!

با توام

اي شادي غمگين‌!

با توام

اي غم!

غم مبهم!

اي نمي‌دانم!

هر چه هستي باش!

اما کاش...

نه، جز اينم آرزويي نيست:

هر چه هستي باش!

اما باش!

*****************

بعضي چيزا رو نميشه نوشت نه که نشه نوشت...
اون حس نابي که فقط خودت تو وجودت حس کردي! نه به خط و نه به نوشته قابل درک نيست...
بايد بذاري توي قلب خودت بمونه!شيرينيش رو فقط خودت! ميفهمي و بس...
گاهي ميخواي يه "دوستت دارم" بنويسي و بچسبوني هر جا که دلت خواست...
هر کي هم ديد در جواب توضيحي که ازت ميخوان فقط يه لبخند بزني...
لبخند... )))))) و هيچي نگي! همين!

*****************



+++++5+++++

sami_danger
sami_danger
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

کل منظومه ي شمسي رو يه جا مي شمارم،

آخرين ستاره رو شمردم و بيدارم...!

از مرور شب و روزام ديگه تکرار شدم،

اونقدر قصه نگين...

بسمه! بيدار شدم...!

هر کي بي خوابي کشيده تا حالا، فهميده

رو سر حرفاي تکراري فقط تشديده...!

تا حالا براي خواب به قرص وابسته شدي؟

مثه من از هر چي پسوند "زپام" خسته شدي؟

تا حالا براي خواب از خدا خواهش کردي؟

خودتو با دستاي خودت نوازش کردي؟

کيو ديدي واسه ي خواب خودش قصه بگه؟

واسه پلکِ تر و بي تابِ خودش قصه بگه؟

پره از فکر و خيالات شلوغم اين سر...

آهاي افکار عزيزم! يه کمي آروم تر...!

اما اون گوشه ي فکرم يه نفر هست هنوز...

تهِ اين کوچه ي بن بست، يه نفر هست هنوز!

ببين...!

ببين از فاصله ي دور تو رو مي شناسم...

تو رو، از عمق وجودم، با همه احساسم!

کي بجز تو مي تونه فکرمو مجبور کنه؟

اين همه فکر پريشونو ازم دور کنه؟

تو مي دوني که چرا از سرِ شب بي تابم...!

مهربونم!

مهربونم! تو يه لالايي بگو...

مي خوابم...!!!

*******************

با توام

اي لنگر تسکين!

اي تکان‌هاي دل!

اي آرامش ساحل!

با توام

اي نور!

اي منشور!

اي تمام طيف‌هاي آفتابي!

اي کبود ِ ارغواني!

اي بنفشابي!

با توام اي شور، اي دلشوره‌ي شيرين!

با توام

اي شادي غمگين‌!

با توام

اي غم!

غم مبهم!

اي نمي‌دانم!

هر چه هستي باش!

اما کاش...

نه، جز اينم آرزويي نيست:

هر چه هستي باش!

اما باش!

*****************

بعضي چيزا رو نميشه نوشت نه که نشه نوشت...
اون حس نابي که فقط خودت تو وجودت حس کردي! نه به خط و نه به نوشته قابل درک نيست...
بايد بذاري توي قلب خودت بمونه!شيرينيش رو فقط خودت! ميفهمي و بس...
گاهي ميخواي يه "دوستت دارم" بنويسي و بچسبوني هر جا که دلت خواست...
هر کي هم ديد در جواب توضيحي که ازت ميخوان فقط يه لبخند بزني...
لبخند... )))))) و هيچي نگي! همين!

*****************



+++++5+++++

safat_20
safat_20
۱۳۹۲/۱۲/۱۷

عاقد: عروس خانوم وکیلم شمارا به عقد آقای داماد در بیاورم؟
عروس:
پـــــــ نــــــــ پــــــــ
تو این وضع بی شوهری حتما رفتم گل بچینم!!!
یا اینکه توقع داری برم گلاب بیارم!!!
+5

siahsiah
siahsiah
۱۳۹۲/۱۲/۱۶

میگذاشتی من نیزحرفهایم رابرایت بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را ببینم،
حتی اگرشده در خیالم دستهایت را بگیرم
چه راحت شکستی دلم را،حتی نشنیدی یک کلام ازحرفهایم را،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم،حالا من مانده ام وتنهایی ویک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست …
به جا ماندخاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره هادریک لحظه بر بادرفت…
فکرش را هم نمیکردم این روز بیاید ، همیشه فکر میکردم فردا دوباره لحظه دیدارمان بیاید…
این روزها خیلی دلم گرفته،سردرگم و بی قرارم،حس میکنم آخرین روزهاست ودراین لحظه هاحتی میتوانم نفسهایم را بشمارم…
نفسهایی که دیگردرهوای تو نیست ، ثانیه هایی که به یاد تو است و در کنار تو نیست ، لحظه هایی که حتی به خیال تو نیست …
تا قبل از آمدنت ، داشتنت برایم رویا بود ، با همان رویا سر میکردم زندگی ام را ، تا تو آمدی ….
حقیقت شد آن رویای شیرین ، تا تو رفتی ، کابوس شد آن لحظه های شیرین و اینجاست که دیگر حتی رویای تو نیز دلم را خوش نمیکند ، اینجاست که تنها تو را میخواهم نه نبودنت را…
حرف آخرت همین بود؟ خداحافظ؟
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی …
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی….

msamansamani
msamansamani
۱۳۹۲/۱۲/۱۶

مومنی را ندا آمد: آرزویی کن تا برآورده سازیم.
گفت : اقیانوس را آسفالت خواهم.
ندا آمد: سخت است آرزویی دگر کن.
گفت: قدرتی خواهم تا زنان را خوب بشناسم.
ندا آمد: اقیانوس را دوبانده می خواهی یا چهار بانده؟

ali_zelzeleh
ali_zelzeleh
۱۳۹۲/۱۲/۱۶

به هرکه دوست می داری بیاموز

که عشق از زندگی کردن بهتر است .

و به هر که دوست تر می داری ، بچشان

که دوست داشتن از عشق برتر !

ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۲/۱۲/۱۶

معروف است که رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی ميرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسي کند؛ در یکی از این شبها که سوار بر جيپ به طرف پادگانی میرفت، در بين راه سربازی را که يواشکي جيم شده بود و بعد ازعرق خوري های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛
رضا شاه با لحني شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟
سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر
رضا شاه: يه ليوان زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه چتول زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: يه بطر زدی؟
سرباز: بزن قدّش
بعد رضا شاه میگه: حالا ميدونی من کیم؟
سرباز کمي جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: افسری؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: تيمسار؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: سردار سپه؟
رضا شاه: بزن قدّش
همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدي؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: لرزیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: ريدي؟
سرباز: بزن قدّش