بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    دل نوشته من

  • تعداد نظرات : 3
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۸/۳۰
  • نمايش ها : 405

مثه همیشه رفتار میکنی میخندی.حرف میزنی.تو فرقی نکردی اما نمیدونی بقیه چشونه!! چرا اضطراب دارن .یه جوره متعجبی نگات میکنن.بعضیا دیگه طاقت نمیارن و میان جلو وبا همون تعجبازت میپرسن:تو خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟

توام جواب میدی:اره خوبم!! خب دروغم نگفتی!

اصلا ترسه بقیرو درک نمیکنی تو فکرت خودتو یه خریدار واونو یه کالای انحصاری میدونی پیش خودت میگی خریدار اول واخرش خودمم  با صدایه زنگ تلقن از جا میپری .نفست بند میاد.گوشات تیز میشه تا یه اسم دیگرو میشنوی دوباره به خودت میای ضربان قلبت منظم میشه

هرروز دوش میگیری و قبل از بیرون رفتن از خونه ساعت های زیادی رو جلو ایینه ای .از در که میای بیرون خوب به دور وبرت تگاه میکنی چشم و ابروتو جمع میکنی تا با دقت بیشتری پشت ماشین های پارک شده و درخت و دیوار خونه همسایرو ببینی

یه نفس عمیق میکشی :نخیر امروزم نیمد.تو دلت میگی :امروز نیمدی فردا چی؟ بعد یه لبخند میاد رو لبات و به راهت ادامه میدی

یه چند وقتی همینجوری میگذره کم کم که نگاه میکنی میبینی یک سال گذشت یک سال و یک ماه یک سال و دو ماه یک سال و نیم دو سال .حالا دیگه احساس ترس میاد سراغت اعتماد به نفس همیشگیتو نداریانگار داری مفهوم نگاه ها و رفتارایه بقیرو میفهمی . حالا دیگه به حرفاشون فک میکنی یه چیزی مدام میاد تو مغزت :کجاست؟چیکار میکنه؟چرا نمیاد؟نکنه جام پر شده؟؟؟

میای خودتو ارم کنی:نه امکان نداره بهتر از من پیدا بشه کسی نمیتونه جای منو بگیره  اما فایده نداره این فکر لعنتی راحتت نمیزاره حرفا و خاطرات دوستات میاد تو ذهنت بوده کسی که بعد از چند سال برگردهاما یهو یاده پیامک تو گوشیت میوفتی هیچ اتفاقی دو بار به یه شکل رخ نمیده

دیگه داری کلافه میشی اینجاست که نمی دونی باید فراموش کنی یا منتظر بمونی............

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


shahrooz005
ارسال پاسخ
شـــوالیـه
ارسال پاسخ
↩ᄊªフ¡Ð☯
ارسال پاسخ

عالی بود

مرسی