بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    داستانک

  • تعداد نظرات : 22
  • ارسال شده در : ۱۳۹۲/۰۵/۲۷
  • نمايش ها : 449

یه شبی مرده مست و تلو تلو خورون میاد خونه از اون جایی ک تعادل نداشته میخوره به گلدونی که زنش خیلی دوست داشته

با خودش میگه واااای صبح که پاشه ببینه حسابی عصبانی میشه و شروع میکنه به دعوا و تا شب ادامه میده

اون شب همون دمه گلدون خوابش میبره

صبح که بیدار میشه میبینه زنش براش یادداشت گذاشته ک عزیزم برای این که غذای مورد علاقتو درست کنم باید میرفتم خرید زود میام پیشت عشقم خیلی دوست دارم

مرده که انتظار نداشته حسابی تعجب میکنه میره از بچش میپرسه جریان چیه

بچش میگه دیشب که اومدی خونه مامان بردت رو تخت وقتی که خواست لباساتو کفشاتو در بیاره تو گفتی آهای خانوم برو کنار به من دست نزن من ازدواج کردم

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


msamansamani
ارسال پاسخ

خیلی قشنگ بود. واقعا کیف کردم.

sidarta
ارسال پاسخ

عجبا.....

AntiLove008
ارسال پاسخ

مستی و راستی

sajadss1
ارسال پاسخ

بهله بهله

مرسی

Aryan
ارسال پاسخ

khh

o__O
ارسال پاسخ
omid77
ارسال پاسخ

باحال بود

saz12
ارسال پاسخ

مرسی
عالی بود

saz12
ارسال پاسخ

مرسی
عالی بود

mahdi2013
ارسال پاسخ

که اینطور!
مرسی
دستت نه درده

mahdi12
ارسال پاسخ


مرسی

arasho21
ارسال پاسخ

هه

VaReSh
ارسال پاسخ

هه هه هه

مستی بالاخره یه جا بدرد خورد.

rezamargan051
ارسال پاسخ


مرسی

saeidmax
ارسال پاسخ

like+5

alireza1487
ارسال پاسخ

هههههههههههه

جالب بود

سپاس

UNnormal
ارسال پاسخ
sokoot
ارسال پاسخ

جالب بود مرسی

tandis1
ارسال پاسخ

mastio rasti dg hihihiiii damesh garm mersi dostam

rain_gh
ارسال پاسخ

دمش گرم ایول
"میسیییییییییی

shahrooz005
ارسال پاسخ

مرسی

mojtaba9x
ارسال پاسخ

یعنی جمله ای که گفته بود اقدر مهمه؟
خخخخخخخخخخخخخخ
ممنون