بلاگ كاربران


قزوینی مرد و او را به خاطر گناهان بیش از حد درون طبقه اخر جهنم  به  پیش مار دوسرافکندند.

پس از مدتی فرشتگان صداهای عجیب و اه و ناله های فراوانی را از طبقه اخر جهنم میشنیدند.

پس از مدتی دل فرشتگان به حال قزوینی سوخت و خواستند تا او را از ان طبقه به طبقه ای که درد و رنج در ان کم تر است منتقل کنند.

به نزد خدا رفتند و از او اجازهی این کار را گرفتند.

به طبقه هفتم رفتند و در ان جا را باز کردند.ناگهان مار دوسر با سرعت تمام فریاد و ناله کنان به بیرون جهید.

فرشتگان به او گفتند:خجالت بکش این چه وضعش؟

مار گفت؟اخه نمیدونید این الان 2 ماهه دهن من سرویس کرده میگه ببم جان تو که دو تا سر داری اون یکی کانت کجاست؟!.


به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


Gheysar7
ارسال پاسخ

اون مال قدیماست دیگه قروین زیاد اینجوری نیست.خدا کاظم قاقیو بیامرزه