توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
درباب خودکشی
- ناراحتی روحی شدید نیز ما را نسبت به آلام جسمانی بی‌قید می‌کند، درد جسمانی را خوار می‌شماریم، وهنگامی که عذاب روح همه چیز را تحت شعاع قرار دهد، افکارمان را پریشان می‌سازد و ما به مرگ، به این مهمانی که با ورودش همه‌ی رنجها را از خانه‌ی دل می‌زداید، خوش‌آمد می‌گوییم. چنین احساسی است که خودکشی را آسان می‌سازد؛ زیرا برای کسی که از رنج روحی شدید در عذاب …
این یعنی..
- وقتـی احـسـاس من شـبـیه احـسـاس کسـی نـیسـت ، مطلقاً هـیچ کس نـمی تـوانـد بـفـهمد درونـم چه می گذرد ؛ این یعـنـی "تـنهـایی" ... #پائولـو_کوئلـیو
باید بیشترببیند..بیشتر نفس بکشد..بیشتر...
- حیف که آدمی تنها وقتی آن چین و چروک‌های ترسناک، سرزمین نازک پوستش را تسخیر می‌کند و وقتی شتر مرگ به خانه‌اش نزدیک می‌شود تازه می‌فهمد که باید ببیند، باید بیشتر ببیند، بیشتر نفس بکشد، بیشتر راه برود، بیشتر زندگی کند، بیشتر عشق بورزد و شاید این تقدیر آدمی است که دیر بفهمد. آن‌هم خیلی دیر ...…
گفته بودی عاشق نشدی دیگه . نه؟!!
- + بالاخره دیشب تو خیابون دیدمش... _کیو؟ + پرنسس رویاهاتو... مَکس من هنوزم باورم نمیشه تو با این تیپت چطور عاشق یه دختری شدی که حتی وقتی میخنده هم زیبا نیست!! _تو تاحالا عاشق شدی؟ +نه... _ حتی یه بار؟ +حتی یه بار... _ شاید عشق تنها چیزی باشه که ظاهر آدمارو بی اهمیت میکنه... وقتی به یه نفر علاقه مند میشی قاعدتا این حس توی وجودت شکل میگیره که اون زیبا ترینه.... + حتی وقتی دندوناش کج باشه و وزنش بالات…
از افتخاراتم..
- از افتخاراتم اينه كه عضو همه شبكه هاى اجتماعى بودمحتى يجا بود فقط من و صاحب سايت بوديم،روزى دوبار ميگفت ناموسا اينجا رو از كجا پيدا كردى؟
شاهنامه
- توصیف فردوسی بزرگ از شب چله وهمسرش در آغاز داستان بیژن و منیژه نبد هیچ پیدا نشیب از فراز دلم تنگ شد زان شب دیریاز بدان تنگی اندر بجستم ز جای یکی مهربان بودم اندر سرای خروشیدم و خواستم زو چراغ برفت آن بت مهربانم ز باغ مرا گفت شمعت چه باید همی؟ شب تیره خوبت بباید همی؟ بدو گفتم ای بت نیم مرد خواب یکی شمع پیش آر چون آفتاب بنه پیشم و بزم را ساز کن بچنگ آر چنگ و می آغاز کن بیاوردشمع و بیامد بباغ برافرو…
دل تنها
- دو قدم مانده که پاییز به یغما برود این همه رنگ ِ قشنگ از کف ِ دنیا برود هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد...... دل ِ تنها به چه شوقی پی ِ یلدا برود؟
وقتی چشم گشودم..
- وقتی چشم گشودم امروز گذشته بودفردا و دیروز با هم دست به یکی کرده.دیروز با خاطراتش مرا فریب داد.فردا با وعده هایش مرا خواب کرد؛وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود
بابا لنگ دراز
- هر دختری تو زندگی‌ش به یه بابالنگ دراز نیاز داره؛ حضور نداشته باشه، پول بفرسته، آخر سر هم بیاد خواستگاری.