متفاوت ترین شبکه اجتماعی در ایران

دیوار کاربران


ƤƛƦӇƛM
ƤƛƦӇƛM
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

نمیدونم شاید امشب حسم مچاله شده گم شده تو لحظه های با تو بودن

اخه مگه نمیدونی لحظه لحظه های دوری منو به صلابه میکشن به صلابه ی عشق

کاش کنارم بودی تا دست های مهربانت مرهم همه ی دلتنگی ها و نبودن هات میشد

کاش بودی تا دردهام رو به گوش تو میرسوندم

و با هم میخواندیم تا هم صدایی...

عشق....

سه حرف و ۵ نقطه....

چه واژه ی سنگینی

قلب خسته ام پر شده ازش دیگه طاقتشو نداره

سه حرف و ۵ نقطه...

تو در این واژه خلاصه میشی

میدونم میدونم میدونم

عشق مرهم خستگی های قلب منه

چشم به ستاره ها بدوز منو میبینی؟

و من عاشقتم تا مرز بودن هایماااااااااااااااااااااااااااان.........

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۱۴

هر کاری میکنم با شماره و آیدی مردم مچ شوهرمو بگیرم گول نمیخوره
آدم نمیدونه از سلامت شوهرش خوشحال باشه یا از شکستش در مچ گیری ناراحت.
اصن یه وضیه

Ahmad1990
Ahmad1990
۱۳۹۳/۰۱/۰۷

ﺍﻣﺮﻭﺭ ﺗﻮ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ﯾﻪ ﭘﻮﺭﺷﻪ ﺧﻮﺵ ﺭﻧﮓ ﭘﺎﺭﮎ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﺟﺎﺗﻮﻥ ﺧﺎﻟﯽ
ﮐﻮﺩﮎ ﻋﻘﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : ﺧﻂ ﺧﻄﯿﺶ ﮐﻦ
ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﺷﻨﻔﮑﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﻣﯿﮕﻔﺖ : خاک برمخت ، ﻧﺪﯾﺪ ﺑﺪﯾﺪﺍ ﺍﯾﻦﮐﺎﺭﻭ ﻣﯿﮑﻨﻦ
هیچى دیگه ﺩﺳﺘﻪ ﺟﻤﻌﯽ باهم ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺑﻮﺩﻥ
که یهو ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺧﺮ ﺩﺭﻭﻧﻢ ﯾﻪ ﻟﮕﺪ ﺑﻬﺶ ﺯﺩ ﺻﺪﺍﺵ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﮐﻠﯽ ﺧﻨﺪﯾﺪیم فرار کردیم

peyman6969
peyman6969
۱۳۹۳/۰۱/۰۶

سلامتی دختری که وقتی دل بست تا آخرش در رو روی همه بست

کصافط در رو رو خود منم بست روانی درو وا کن منم

_SahaR_
_SahaR_
۱۳۹۲/۱۱/۱۸

جا داره یادی کنیم از کسایی که زنده هستند ولی برای ما مُردن ...

(((( رحم الله من یقرأ فاتحه مع الصلوات)))

saraiiiiiii
saraiiiiiii
۱۳۹۲/۱۱/۱۸

یک مترسـ_ـک خریده ام!

عطر همیشگی ات را به تنش زده ام.

درست مثل توست.

فقط اینکه روزی هزار بار

مرا از رفتنش نمی ترساند

zIx
zIx
۱۳۹۲/۱۰/۲۳

پيرمرد لاغر و رنجور با دسته گلی بر زانو روی صندلی اتوبوس نشسته بود

دختری جوان، روبه روی او، چشم از گل ها بر نمی داشت

وقتی به ايستگاه رسيدند، پيرمرد بلند شد، دسته گل را به دختر داد و گفت

می دانم از اين گل ها خوشت آمده است. به زنم مي گويم كه دادم شان به تو

گمانم او هم خوشحال می شود و دختر جوان دسته گل را پذيرفت و پيرمرد را نگاه كرد

كه از پله‏ های اتوبوس پايين می رفت و وارد قبرستان كوچك شهر می شد

eshghferesh
eshghferesh
۱۳۹۲/۱۰/۲۳

♥من برای سال ها مینویسم... سال ها بعد که چشمان تو عاشق میشوند... افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود... همیشه یکی بود... یکی نبود...♥


مرحله بیست و ششم بیوگرافی با حضور eshghferesh

http://www.hamkhone.ir/member/7104/blog/view/77879/

دوست عزیزم خوشحال میشم سر بزنی و نظر بذاری... ازتون توقع داره... خیلی ممنون.

مدیر بیوگرافی : محمد محرابی _ جهت شرکت در بیوگرافی نظر بذارید.

sina21
sina21
۱۳۹۲/۱۰/۰۴

گو به حضرت استاد ما به یاد توایم
تو نیز یادی از ان عهد اشنایی کن
نوای مجلس عشاق نغمه ی دل ماست
بیا و با غزل سایه همنوایی کن

AntiLove008
AntiLove008
۱۳۹۲/۱۰/۰۴

بلاگ جدید زدم خوشحال میشم بای و نظر بدی
http://www.hamkhone.ir/member/5354/blog/view/72517/
یه فاتحه هم بفرست نثار روح تمام شهیدان حادثه تروریستی عراق...
+5