توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
و من همیشه دیر رسیدم
شاید
هربار با قطار قبلی
باید میآمدم
وقتی که جامهدانم را میبستم
پیراهنام به یاد تو تا میخورد
و خواب اهتزازش را
می دید
وقتی رسیدم اما ...
آه !
با آن جنین خوابهای هزاران سال
چه باید
میکردم ؟
پیراهن من آیا
باید به قامتاش
کفنی میشد
میپوسید ؟
تقدیر من همیشه چنین بود
و شاید این طلسمیست
که تا همیشه دست نخواهد خورد
روزی کنار رودی
مردی کلید بختاش
در آب
افتاد
و آن کلید را
شیطانترین ماهیها
بلعید
و سوی دوردستترین دریاها
گریخت
و یک نفر که پیشتر از من رسید
صیاد شاهماهی من شد
و من دوباره دیر رسیدم
قلاب من گلوی مرا میدرد
و تو به هیات پریان
در آبهای دور
تنات را
میشویی
...................
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !