توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
روز نوشت 101
- برای بسیاری از آدم ها معمولی ترین داشته های زندگی بزرگترین آرزوهای اونهاس ، این یعنی فقر که اگه عدالت در بین بشر وجود داشت هیچکس بهش مبتلا نمیشد // فرزندزمین
شعر : شماره116
- گورستانِ خاموش خانه ام ، بدون زن ____________ ***یا*** ____________ خاموش مانند گورستان خانه ام ، بدون زن ___________ ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین چهارشنبه - ۴ دی ۱۳۹۸ تهران - ورامین ساعت:01:24
داستانک : شماره 103
- داستانک : شماره 103 . . . در یه غروب پاییزی که نم نم بارون شهر رو خیس کرده بود با دوست دخترم داشتیم تو پیاده رو قدیم میزدیم می گفتیم و می خندیدم وَ حسابی خوش می گذروندیم تا اینکه پیر مرد مُسنی که داشت از کنارم رَد میشد آهسته دَرِ گوشم گفت: "پسرجان ، مواظب باش ، اینجا برای شاد بودن ، مجوز باید داشته باشی"....... _______________ ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین تهران_ورامین 29 آذر 1398 …
10 حدیث گرانبها در باب عشق(زمینی)
- 10 حدیث گرانبها در باب عشق(زمینی) . . . . 1 الإمامُ عليٌّ عليه السلام :الهِجرانُ عُقوبَةُ العِشقِ . امام على عليه السلام : هجران، كيفر عشق است 2 رسول اللّه صلى الله عليه و آله :العِشقُ مِن غَيرِ ريبَةٍ كَفّارَةٌ لِلذُّنوبِ . پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عشقِ پاك ، كفّاره گناهان است . 3 عنه عليه السلام :كَم مِن صَبابَةٍ اُكتُسِبَت مِن لَحظَةٍ . امام على عليه السلام :…
شعر : شماره 114
- صداقت سادگی نیست مذهبی ست ، با پیروان کم ____________ ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین دوشنبه 25 آذر 1398 تهران - ورامین ساعت 04:53
شعر : شماره 112
- سنگ ها هر روز حمام آفتاب میگیرند در شور زاری که نامش ، دریاچه است _____________ ابوالقاسم کریمی - فرزند زمین تهران _ ورامین شنبه 23 آذر 1398
شعر : شماره 111
- باران است این که مشت به پنجره می زند ، یا نفرین زنیست که بر جنازه سربازان ، می بارد؟ ________________ ابوالقاسم کریمی _ فرزندزمین تهران _ ورامین جمعه 22 آذر 1398
چند شعر کوتاه / ابوالقاسم کریمی
- چند شعر کوتاه / ابوالقاسم کریمی . . . . . سدی برابر سیل غم ، مرد خوب ***یا*** مرد خوب سدی برابر سیل غم ____________ طلاق گرفته است زنی که سرزمین خانه اش را به یاد خاطرات قدیم ، قدم می زند _________ ریاضی بلد نیستم تو جمع بزن ، فاصله ها را __________ در من جاری ست رودی که سرچشمه اش زلال ترین اشک ماهی ها را تاب می آورد __________ باغچه ای هستم که کرمها تمام تنم را محاصره کرده اند …
داستانک : شماره 101
- روزی از پیرمرد کتابفروشی پرسیدم مردم چرا کم کتاب میخونن پیرمرد ،لبخندی زد و گفت: کتاب یه آینه س که درون شخص و بهش نشون میده عده ای میترس با چهره ی واقعیشون رو به رو بش اینا دوس دارن با اونچه که از زندگی و جامعه برای خودشون ساختن عمرشونو تموم کنن عده ای دیگه اسیر بتایی هستن که در ذهنشون توسط دیگران ساخته شده وَلی یا جرعت شکستن این بتا…
شعر : شماره 110
- دست تکان میدهم برای قطاری که جیغ می کشد تنهایی ام را -------------- ابوالقاسم کریمی - فرزندزمین تهران ورامین 5/7/1392