توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
جلسه محاکمه عشق بود,قاضی عقل وعشق محکوم به دورترین نقظه ی مغز شده بود یعنی فراموشی.,
قلب تقاضای عفو عشق را داشت ولی خمه ی اعضا با او مخالف بودند,قلب شروع کرد به طرفداری از عشق!
آهای چشم مگر تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونو داشتی, ای گوش مگر تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی
وشما پاها که همیشه آماده ی رفتن به سویش بودید.حال چرا این چنین با او مخالفید؟ همهی اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترک کردند تنها عقل وقلب در جلسه ماندند.عقل گفت دیدی قلب همه از عشق بیزارند ولی مپ متحیرم که با وجودی که عشق بیش از همه تو را آزرده چرا باز از او حمایت میکنی؟قلب نالید که من بدون عشق دیگر نخواهم بود وتنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرا میکند و فقط با عشق میتوان یک قلب واقعی باشم
نظرات دیوار ها
خیییییییییییییییلییییییییییی قشنگ بود