دیوار کاربران


0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۵/۰۲

مادر همینطور که گریه راه نفسشو بند اورده بود داشت تو کوچه لای خرابه های دیوار خونش که حالا دیگه شبیه خونه نبود دنبال یه تیکه از بدن دختر 9 ساله و پسر 3 سالش میگشت اخه چند دقیقه پیش که رفته بود واسه افطار نون بخره یه موشک اسراییلی دقیقا وسط ارزوهای دورو دراز بچه هاش فرود اومده بود..........
غزه از رمضان خونین کودکان تو قلبمان اتش گرفته........

+5

mmiillaadd
mmiillaadd
۱۳۹۳/۰۵/۰۱

گرگ باش.....
.
.
.
.
.

.
.
.
.
.
.
.
همین دیگه گرگ باش
والا این پیشنهادو یکی به من داد منم گفتم حتما چیز خوبیه به شما هم گفتم^_^
+5

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۴/۲۸

بچه كه بوديم يه ارزوهايي داشتيم كه حاضر بوديم جونمونا براش بديم!اما الان همون ارزوها برامون خنده دار شدن!
كاش ارزوهاي امروزمون باعث خنده ي فردامون نشه...

+5

AZAD
AZAD
۱۳۹۳/۰۴/۲۸

شب قدر است امشب مست مستم‌ ای خدا با تو

شدم تا مست دانستم كه هستم ای خدا با تو

در این خلوت تو من یا من تو، انصاف از تو می‌خواهم

تو با من مست یا من مست هستم ای خدا با تو

مخواه از من كه هرگز راه عقل و عافیت پویم

كه من دیوانه از روز الستم ای خدا با تو

دویدم سال‌‌ها اما به دور افتادم از كویت

چو افتادم ز پا در خود نشستم ای خدا با تو

سر از خاك زمین تا برگرفتم عشق ورزیدم

ولی آزاد از هر بند و بستم ای خدا با تو

تو هر جا جلوه كردی من تو را دیدم پرستیدم

به هر صورت جمالی می‌پرستم ای خدا با تو

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۴/۲۷

میگویند تنهایی پوست آدم راکلفت میکند
میگویندعشق دل ادم را نازک میکند
میگویند درد آدم را پیرمیکند
ومن امروز
کرگدن دل نازک هستم که بسیارپیرشده است.

+5

arash7492
arash7492
۱۳۹۳/۰۴/۲۷

http://www.hamkhone.ir/member/22900/blog/view/132537/
ممنون میشم نظر بدی.

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۴/۲۶

و من...
نه اینکه زیبا باشم
نه اینکـه مغــرور باشــم
نه اینکه محتاج کسی نباشم
نه...
من سرشار از احساسم
احساسی که برای همه خرجش نخواهم کرد
پس بدان پا در اقلیم که میگذاری

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۴/۲۶

چه کسی می داندکه تودر پیله خود،تنهایی؟
چه کسی می داندکه تودرحسرتیک روزنه درفردایی؟
پیله ات رابگشا، توبه اندازه پروانه شدن زیبایی!!

+5

0Arta
0Arta
۱۳۹۳/۰۴/۲۵

الان بچه شیش ماهه تخت دو نفره داره
واسش موزیک لایت میذارن با نور کم تا بخوابه
اونوقت زمان ما میذاشتنمون رو پاهاشون به حالت سانترفیوژ
انقد تکونمون میدادن تا پلاسمای خونمون جدا بشه بریم تو کما

+5

AiRiN
AiRiN
۱۳۹۳/۰۴/۲۴

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود...
روزی ما دوباره کبوترهایمان را
پرواز خواهیم داد
و مهربانی
دست زیبایی را خواهد گرفت
و من آن روز را انتظار می کشم
حتی روزی که نباشم
گر بدين سان زيست بايد پست
من چه بی شرمم اگر فانوس عمرم را، به رسوائی نياويزم
بر بلندِ کاجِ خشکِ کوچه بن بست
گر بدين سان زيست بايد پاک
من چه ناپاکم اگر ننشانم از ايمان خود چون کوه،
يادگاری جاودانه بر تراز بی بقای خاک... شاملو

+5