دیوار کاربران


кнαησσм gσℓ
кнαησσм gσℓ
۱۳۹۳/۰۸/۲۱

سلام من به پیچکی که صبح دست سبز او

به سوی آسمان بی کران دراز می شود

سلام صبح بخیر

+5

Z1375
Z1375
۱۳۹۳/۰۸/۱۸

میگن شبایی که خوابت نمیبره یکی داره بهت فکرمیکنه.......

بابا انقدر به من فکرنکنید..

بذاااااااااااارید من بخوابمممممم

ای بابا....

hiyam100
hiyam100
۱۳۹۳/۰۸/۱۶

پرنـــده در صدای خوشش

رنج و درد و ماتـــم نیست

پرنده اهلِ شِکــوه و اهلِ گلایه و غــم نیست

خوش به حالِ هوایش و خوش به حالِ دلش

و خوش به حال پرنـــده

که مثلِ آدم نیست

Zenon
Zenon
۱۳۹۳/۰۸/۱۴

یادت هست
گفته بودی که خورشیدی
من ابر شدم
تا تو بتابی چقدر گریستم

:::

در خیابان‌ها
با متانت راه می‌رویم
با رعایت آداب
نشان می‌دهیم که خوشبختیم
اما این‌طور نیست
و این رژه
رژه‌ای است شبیهِ فرار
یعنی ما
آرام و منظم
از حقیقتِ خود می‌گریزیم

*
+5
4
U

hiyam100
hiyam100
۱۳۹۳/۰۸/۰۹

دستان خدا كه مال تو باشد
هيچكس تو را دست كم نميگيرد
دستانش پناه زندگي ات.....

arashfx2000
arashfx2000
۱۳۹۳/۰۷/۱۶

+5
************************8

منم اوارگی کرماشان
کاریگر

Z1375
Z1375
۱۳۹۳/۰۷/۰۱

میگن هرکس وسط سال آرزو کنه آرزوش براورده میشه.امروز 183 روزه ک از سال 93 میگذره و 183 روز

مونده پس وسط ساله آرزو میکنم اونقدر بخندی ک صدای خنده هات بشه عذاب دشمنات. الهی از شادی

اونقدر اشک بریزی ک دشمناتو سیل ببره.الهی روزیت اونقدر زیاد بشه ک اضافیشو بریزی واسه

دشمنات.الهی اونقدر غرق خوشبختی بشی ک دشمنات نتونن ببیننت.***

NilOoTatalOo
NilOoTatalOo
۱۳۹۳/۰۶/۲۸

http://www.hamkhone.ir/member/8667/blog/view/147802/

تولد گرفتم برای دو نفر . .. .

بیای خوشحال میشم . مرسی

mfkhoshbakht
mfkhoshbakht
۱۳۹۳/۰۶/۲۴

روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

نتیجه اخلاقی:

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!

parendik
parendik
۱۳۹۳/۰۶/۱۷

سیاەبادها، تبرهای زنگ زدەشان را بر زمین اندازند!
نرگسی می خواهد بروید.
تفنگها همە خاموش!
کودکی می خواهد بخوابد.
همە سلاطین، سراپا گوش!
شاعری می خواهد ترانە بخواند:
"آنکە یارایش نیست
گلی باشد برای گیسوان معشوق،
خاری نیز نخواهد بود
برای پازخم زورمندان."