بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    بامدادانه...

  • تعداد نظرات : 4
  • ارسال شده در : ۱۴۰۲/۱۰/۰۴
  • نمايش ها : 99

روزی خواهم مرد

چون پرندگان که لانه خود را ترک می کنند

چون یخ که بر کوهساران آب میشود

و چون باد که در موهای تو می وزد

روزی دیگر توان برخواستنم نیست

از سنگ سردی سخن می گوییم

که سنگ صبور آخرینم خواهد بود

اما این بار

او می گوید

و من خاموشم...

 

 

 

 

«بامداد»

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


autumn_sunset
ارسال پاسخ

rokhsarehastam :
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند..

فروغ فرخزاد

فروغ...تمام حسرت گلستان

autumn_sunset
ارسال پاسخ

SA00 :
:hey
{H}


rokhsarehastam
ارسال پاسخ

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروز ها ، دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله می زد خون شعر

خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند..

فروغ فرخزاد

SA00
ارسال پاسخ