بلاگ كاربران


  • مرگ

  • هرگز از مرگ نهراسيده‌امگرچه دستانش از ابتذال شكننده‌تر بود.هراس من-باري-همه از مردن در سرزميني‌ستكه مزد گوركناز آزادي آدميافزون باشد.جستنيافتنو آنگاهبه اختيار برگزيدنو از خويشتن خويشباروئي پي افكندن-اگر مرگ را از اين همه ارزشي بيش‌تر باشدحاشا كه هرگز از مرگ هراسيده باشم.-----------------------------------------------------------------------------------------------…
  • شبانه

  • ميان خورشيد‌هاي هميشهزيبائي تولنگري‌ست-خورشيدي كهاز سپيده‌دم همه ستارگانبي‌نيازم مي‌كند.نگاهتشكست ستمگري‌ست-نگاهي كه عرياني روح مرااز مهرجامه‌ئي كردبدان‌سان كه كنونمشب بي‌روزن هرگزچنان نمايد كه كنايتي طنزآلود بوده است.و چشمانت با من گفتندكه فرداروز ديگري‌ست-آنك چشماني كه خميرمايه مهر است!وينك مهر تو:نبردافزاريتا با تقدير خويش پنجه در پنجه كنم.آفتاب را در فراسوهاي افق پنداشته بودم.به‌جز عزيمت نا‌به…