دیوار کاربران


naghme44
naghme44
۱۳۹۸/۰۸/۰۴

و خاطرات
نه مجال گريز مى دهند
نه رخصت خلوتى
خاطرات روح تو را مى درند
در رخوت سرد روزهايت
چنان بارانى ات مى كنند
كه برگ ريزان سهم تو مى شود...

[نيكى فيروزكوهی]

1354eiran
1354eiran
۱۳۹۸/۰۸/۰۴


amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۸/۰۸/۰۴

دیالوگ‌های ماندگار:

+ با چی زندگی رو آغاز کنیم؟ من که پولی ندارم!

-- با عشق عزیزم، با عـــشق!

+ یعنی با نداریم می‌سازی؟

-- آره! به نظرم عشق کافیه!

و زندگی آغاز شد...

و او با نداریش ساخت

اما
.
.
.
.
.
.
.
.
صاحب‌خانه و سوپر مارکتیه و قصّابیه و دکتر و... با نداریشون نساختن

و کلا ًدهن هر دوشونو سرویس کردند!

{این دیالوگ مربوط به فیلم «عشق» به کارگردانیِ «امیر کافکا خمیر یوفکا» می‌باشد}

00arminkarimi
00arminkarimi
۱۳۹۸/۰۸/۰۴

پاییز آمدست که خود را ببارمت

پاییز لفظ دیگر"من دوست دارمت"

بر باد می دهم همه ی بود خویش را

یعنی تو را به دست خودت می سپارمت

باران بشو ، ببار به کاغذ ،سخن بگو

وقتی که در میان خودم می فشارمت

پایان تو رسیده گل کاغذی من

حتی اگر خاک شوم تا بکارمت

اصرار می کنی که مرا زود تر بگو

گاهی چنان سریع که جا می گذارمت

پاییز من ، عزیز غم انگیز برگریز

یک روز می رسم و تو را می بهارمت!!!

http://www.talab.org/wp-content/uploads/2018/09/1454776253-talab-org.jpg

سلاملکم

seldaaa
seldaaa
۱۳۹۸/۰۸/۰۳

دل گر چه درین بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست و بسی موی شکافت
گرچه ز دلم هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره‌ای راه نیافت

Ramin1q
Ramin1q
۱۳۹۸/۰۸/۰۳

عکس پروفایل محشره مرسی

fmamra
fmamra
۱۳۹۸/۰۸/۰۳


amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۸/۰۷/۲۹

رفتم دادگستری

یارو می‌پرسه: شکایت داشتید؟
.
.
.
.
.
.
.

گفتم پ ن پ یه خورده برنج آوردم تا با ترازوی عدالت وزن کنم!

naghme44
naghme44
۱۳۹۸/۰۷/۲۹

به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی
که گذشت ، غصه هم میگذرد
آنچنانی که فقط
خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود،
جامه اندوه مپوشان هرگز...
#سهراب_سپهری

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌️‌‌‎‌‌‌‎‌‌
‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌

amir_sakett
amir_sakett
۱۳۹۸/۰۷/۲۵

سلام و عرض ادب

سپاسگزارم