دیوار کاربران


nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۲

مُــرده شورِ شب و روزِ من و...
این حالِ خراب

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۲

دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست ... یک عاشق ِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند ... پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود ... تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۲

این خاصیت عشق است
باید بلدت باشم

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۲

می سوزم و می میرم و جان می گیرم ... با این همه هر بار زبان می گیرم
در خانه ی من پنجره ها می میرند ... بر زیر و بم باغ، قلم می گیرند
این پنجره تصویر خیالی دارد ... در خانه ی من مرگ توالی دارد

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۱

مثل جغرافیای نامحدود ... هر زبانی شکنجه ای بلد است
مجمع الدردهای در نوسان ... مثل نبضی که خط ممتد بست
کوچه راهم قدم قدم باشم ... هیکلت توی چشم های من است
در من ابری به جوش می آید ... از بهاری که پشت پیرهن است

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۱

آمد غروب و باز دل تنگ من گرفت
هم چون دل غریب برای وطن ، گرفت
در جست و جوی جوهر آن حُسن گمشده

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۹/۱۰

به آرامی شروع به مردن میکنی

اگر سفر نکنی
اگر کتاب نخوانی
اگر لباس رنگی نپوشی...

#پابلو_نرودا

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۰

کنار خودم مینشینم، کنارم شلوغ است
و از سفره زندگی هرچه خوردم دروغ است
خوم با خودم پشت میزم غریبه امم مریضم
اجازه دهید آخرین چای خود را بریزم
خودم با خودم گوشه ای از غمم می‌نویسم
هنوز عشق شعرم، برای نوشتن حریصم
دلم آشیان ابابیل وهم و خیال است
قسر رفتن از سنگ باران شعرم محال است
در اندیشه ام دیو مضمون سبک‌سر نشسته
و بر دفترم عقده ای غول‌پیکر نشسته
زنی که جنونش جنینی به دنیا نیاورد
عروسم دو خط شعر وامانده بالا نیاورد
زمینگیرم و دیدن و لمس پایان بعید است
کسی رشته های رسیدن به ما را جویده ست؟
چه غم که شعورم رسیده به جولان جاده
جهان رخصت ماندگاری به شاعر نداده
کرختم شبیه کسی که نخوابیده شب را
و تسخر زده از لجاجت ادیب و ادب را
کج و معوجم مثل یک گریه پشت لبخند
کرختم شبیه لباسی، که افتاده از بند
بگویید همسنگ من در ترازو چه دارید؟
مرا روبروی کدام آرزو می‌گذارید؟

nimaarena
nimaarena
۱۳۹۶/۰۹/۱۰

او رفت و با خود برد شهرم را
تهران پس از او توده اى خاليست
آن شهر روياهاى دور از دست
حالا فقط يك مشت بقاليست
او رفت و با خود برد يادم را
من مانده ام با بى كسى هايم
خب دست كم گلدان و عطرى هست
قربان دست اطلسى هايم
او رفت و با خود برد خوابم را
دنيا پس از او قرص و بيداريست
دكتر بفهمد يا نفهمد باز
عشق التهاب خويش آزاريست..

Fateme2266
Fateme2266
۱۳۹۶/۰۹/۱۰

زندگی در گذر است
آدمـی رهگـــذر است
زندگی یک سفـــر است
آدمی همســـــفر است
آنچه می ماند از او
راه و رســــم سفر است

رهگذر می گذرد