بلاگ كاربران

  • عنوان خبر :

    مرثیه

  • تعداد نظرات : 0
  • ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۶/۱۷
  • نمايش ها : 177

پاییز در چشمهایش نفس می کشید


و  زمستان در دستان تنهایش یخ بسته بود

او مرده است

نگاه اش خیره به کاغذی مچاله مانده بود

و اسمی که تمامی باورش را می برد

او مرده است

او به اندازه تمامی مردگان

مرده است

بر گوری تنگ

دو پرنده

آواز خوش صبح می خوانند

و آنکه از دور دور می شود 

باید بداند که

او مرده است...

"بامداد"

به اشتراک بگذارید : google-reader yahoo Telegram
نظرات دیوار ها


نخستین نظر را ایجاد نمایید !