توجه !
عضویت در کانال تلگرام همخونه
(کلیک کنید)
بلاگ كاربران
پاییز در چشمهایش نفس می کشید
و زمستان در دستان تنهایش یخ بسته بود
او مرده است
نگاه اش خیره به کاغذی مچاله مانده بود
و اسمی که تمامی باورش را می برد
او مرده است
او به اندازه تمامی مردگان
مرده است
بر گوری تنگ
دو پرنده
آواز خوش صبح می خوانند
و آنکه از دور دور می شود
باید بداند که
او مرده است...
"بامداد"
نظرات دیوار ها
نخستین نظر را ایجاد نمایید !