بلاگ كاربران


  • ردپای باد

  • از کوچه هایت می گذشتم که هوای دوست طوفان شد باد آورد خاطرات را و درخت گریان شد زرد زرد می شد سفیدی چهره ام سپید سپید می شد سیاهی موی سرم در این همه " رد پای عشق پیدا بود"   بامداد
  • مرثیه

  • پاییز در چشمهایش نفس می کشید و  زمستان در دستان تنهایش یخ بسته بود او مرده است نگاه اش خیره به کاغذی مچاله مانده بود و اسمی که تمامی باورش را می برد او مرده است او به اندازه تمامی مردگان مرده است بر گوری تنگ دو پرنده آواز خوش صبح می خوانند و آنکه از دور دور می شود  باید بداند که او مرده است... "بامداد"…
  • بی تو جهان سکوت بود و بس..

  • بی تو جهان سکوت بود و بس بی تو اطاق دیوار بود و بس تنهایی ریخته کف این اطاق بی تو سیگار دود و بس... بامداد
  • هزارسالگی

  • تنها خاموش در تاریکی اطاقی که هزار ساله میشد... دیوارهای که هزار ساله می شد بی هیچ قاب عکسی خالی تنها و سکوتی که انتظار مردارش را می کشید...   "بامداد"