بلاگ كاربران
- عنوان خبر :
اگر معلم میشدم...
- تعداد نظرات : 10
- ارسال شده در : ۱۳۹۶/۰۵/۲۹
- نمايش ها : 343
دوست میداشتم تا معلمی باشم
میان شاگردان دبستان!
اما چرا بچه ها؟!
بخاطر عطر و بوی پاکی و بزرگ نشدن و گرگ نبودن
انسان گرگ انسان...
کودکان را
بادقت زیرنظر میگرفتم
تا کلّهشقها را شناسایی کنم
تا به اینها بها بدهم...
چون ذات و سراسر وجودم در «عصیان» و «نه گفتن» نهفته و بناشده!
به بچهها، عصیان و اعتراض میآموختم
ولی هر کسی عصیان میکرد او را به باد کتک میسپردم
تا بداند فریاد، درد میآورد، تاوان و تبعات دارد...
سپس
حمایتشان میکردم
نوازششان میکردم
بهقدری که «عصیان در انسان» ارجحیت پیدا کنه به کتکه!
سپس صبر، سکوت، سیاست و کیاست رو براشون میآموختم
که کی و کجاها عصیان کنن و کجا صبر پیشه کنن.
میآموختم و در وجودشون نهادینه میکردم که
فلسفۀ انسان، مثلثی است از اضلاع ذیل:
۱- من عصیان میکنم؛ پس هستم.
۲-من فکر میکنم؛ پس هستم.
۳-من صبر و سکوت میکنم؛ پس هستم.
خودم چون معلم و استادی نداشتم تا شاکلۀ وجودم را با این
سه ضلع شکل بدهد
پس اول عصیان را در وجودم یافتم
سپس به مرور زمان، سکوت و تفکر را آموختم
لذا
اصالتاً
عصیانی
هستم...
میگم امیر آقا الانم دیر نشده {39}
انشالله آستین که بالا زدین به بچه هاتون یاد بدین :abro
بازم تشکر .
ممنون از لطفتون
بله هیچ وقت دیر نیس
شونصدتا زن و از هر کدوم ده تا بچه جمعا چن تا میشه؟
جمله کاورتون : آنها از فکر تو میترسند...
درود
ممنون از حضورتون
خیلی خوب بود
میگم امیر آقا الانم دیر نشده
انشالله آستین که بالا زدین به بچه هاتون یاد بدین
بازم تشکر .
احسنت
جمله کاورتون : آنها از فکر تو میترسند...
نه نه نه
این مدلی نه
سرتو بالا بگیر و قدمهاتو استوار بردار
باریکلا عاره اینجوری
حالا ماژیکو بردار و بنویس:
چوب استاد به از مهر پدر
خطتت هم زیباست
حالا باید بزنمت خخ
صندلیتو رها کن و پاشو و بدو بیا جلوی تخته سفید
نه نه نه
این مدلی نه
سرتو بالا بگیر و قدمهاتو استوار بردار
باریکلا عاره اینجوری
حالا ماژیکو بردار و بنویس:
چوب استاد به از مهر پدر
خطتت هم زیباست
حالا باید بزنمت خخ
سپاس
نکشی مارو دادا
درود