دیوار کاربران


amir107
amir107
۱۳۹۳/۰۱/۱۶

سرخوش آن لحظه که از دوست سلامی برسد

بی خبر باشی و از دور پیامی برسد

در دفتر عشق زنده نگه داشته ام یاد تو را

از خدا می طلبم زندگی شاد تو را

از عاشقی پرسیدند: چرا کور شدی؟

گفت: چشمانم را دوست داشت، فدایش کردم!

lovelorn
lovelorn
۱۳۹۳/۰۱/۰۵

سعی کن آنقدر کامل باشیکه بزرگترین تنبیه تو"برای دیگران"گرفتن خودت ازآنها باشد..

Single
Single
۱۳۹۲/۱۲/۲۰

می دونی چرا با ازدواج دین آدم کامل میشه؟
چون تا قبل ازدواج فکر میکنه دنیا بهشته …!!؟
اما بعدش به جهنم اعتقاد پیدا میکنه!!!؟؟؟؟

+5

saeed1340134
saeed1340134
۱۳۹۲/۱۲/۰۸

اینکه شیدایی بجای خود .... گلم
یا که زیبایی بجای خود ..... گلم
مرده شاید عشق تو مانند من
چونکه تنهایی ... بجای خود گلم .....

pouia
pouia
۱۳۹۲/۱۲/۰۵

چشم مشكي
موي بلند
قد بلند
باور كنيد هر کس دیگه ای هم بود
از دست اين موجود سيب ميگرفت!!!

danial55
danial55
۱۳۹۲/۱۲/۰۲

به غضنفر میگن: چی شد مامانت مرد ؟
میگه: رفت پشته بوم رخت پهن کنه افتاد…
میگن افتاد مرد ؟ میگه: نه بابا افتاد رو کولر ، کولر شکـ.ست افتاد.
بهش میگن اون موقع مرد؟؟
میگه:نه آقا جان،بعد افتاد رو تراس ، تراس خراب شد.
میگن:خوب این دفعه مرد ؟ غضنفر میگه: نه بعد افتاد رو سقف گاراژ، سقف خراب شد!
بهش میگن:حتماً ایندفعه مرد ؟
میگه:بازم نمرد، دیدیم داره کُلّ خونه خراب میشه، با تفنگ زدیمش
.

amir107
amir107
۱۳۹۲/۱۱/۳۰

سرنوشتم چیز دیگر را روایت می کند

بی تعارف این دلم خیلی هوایت می کند

قلب من با هر صدا با هر تپش با هر سکوت

یک نفس دارد دعایت می کند

rayan_send
rayan_send
۱۳۹۲/۱۱/۲۲

شنگول و منکول گرگ شدن
کوکب حوصله مهمون رو نداره
کبرا تصمیم گرفته دماغش رو عمل کنه
روباه و کلاغ دستشون تو یه کاسه است
حسنک گوسفنداش را ول کرده تو یه شرکت آبدارچی شده
آرش کمانگیر معتاد شده
شیرین.خسرو و فرهاد را پیچونده با دوست پسرش رفته اسکی
رستم اسبشو فروخته یه موتور خریده با اسفندیار میرن کیف قاپی...........!!!

**** +++ 5 +++ *****

amir107
amir107
۱۳۹۲/۱۱/۱۲

طاها نیستم ترکت کنم
شکیب نیستم پولت کنم
آصف (عاصف)نیستم تورت کنم
زیور نیستم دق ات بدم
نادر نیستم خفتت کنم
بیتا نیستم جاتو بگیرم
کیا نیستم نامردی کنم
من فریدم دوست دارم........

pouia
pouia
۱۳۹۲/۱۱/۱۰

کوک کن ساعت خویش
اعتباری به خروس سحری ، نیست دگر
دیر خوابیده و برخاسـتنـش دشـوار است/
کوک کن ساعت خویش
که مـؤذّن ، شب پیـش
دسته گل داده به آب
. . و در آغوش سحر رفته به خواب
کوک کن ساعت خویش
شاطری نیست در این شهرِ بزرگ
که سحر برخیزد
شاطران با مددِ آهن و جوشِ شیرین
دیر برمی خیزند
کوک کن ساعت خویش
که سحر گاه کسی
بقچه در زیر بغل ، راهیِ حمّامی نیست
که تو از لِخ لِخِ دمپایی و تک سرفه ی او برخیزی

کوک کن ساعت خویش
رفتگر
مُرده و این کوچه دگر
خالی از خِش خِشِ جارویِ شبِ رفتگر است
کوک کن ساعت خویش
ماکیان ها همه مستِ خوابند
شهر هم . . .
خواب اینترنتی عصر اتم می بیند
کوک کن ساعت خویش
که در این شهر ، دگر مستی نیست
که تو وقتِ سحر ، آنگاه که از میکده برمی گردد
از صدای سخن و زمزمه ی زیر لبش برخیزی
کوک کن ساعت خویش
اعتباری به خروس سحری نیست دگر
و در این شهر سحرخیزی نیست