دیوار کاربران


dada1animal
dada1animal
۱۳۹۶/۰۳/۲۶

السَّلام عَلیکَ یا حُسین بنِ عَلی ...

«پدرت» آمده با «فاطمه» امشب «حرمت»
«شب جمعه» شده و «آل عبا» دور هم اند

،،،؛؛؛(تو این شبا دعا برا این فایتر فراموش نشه)،،؛؛؛

مهدی
مهدی
۱۳۹۶/۰۳/۲۶

چه زیباست
بی قیدوشرط عشق بورزیم
بی قصدوغرض حرف بزنیم
بی دلیل ببخشیم
وازهمه مهمتر
بی توقع به تمام موجودات محبت کنیم...
عجیب است
که مردم چقدر برای مبارزه با شیطان تلاش میکنند
اگر همین انرژی را صرف عشق ورزیدن کنند،
شیطان در تنهایی خود خواهد مرد...

مهدی
مهدی
۱۳۹۶/۰۳/۲۵

يك ذهن منفی, ذهنی پريشان است.
افرادی كه مرتبا افكار منفی دارند،

معمولا در مورد موضوعات مختلف دچار نگرانی هستند و افكارشان از يك جا به جای ديگر حركت می كند.
اين بر خلاف چيزی است كه يك ذهن خلاق و موفق انجام می دهد.
افرادی كه مثبت می انديشند بر كارشان تمركز دارند چرا كه خود را درگير مسائل ديگر نمی كنند.
در مسير موفقيت، تمركز قدم بزرگی در
مسير درست است.
مثبت بيانديشيد تا تمركز خود را حفظ كنيد.

مهدی
مهدی
۱۳۹۶/۰۳/۲۵

برای آرامش هم دعا كنیم
برای زرنگی نكردن
برای دروغ نگفتن
برای وفای به عهد
برای دلی را نشكستن
برای انسانیت
شاید اگر برای بهتر شدن تلاش كنیم
دیگر لازم نباشد از همدیگر طلب حلالیت كنیم

مهدی
مهدی
۱۳۹۶/۰۳/۱۴

خداوندا
در این شب
دفتر دل دوستانم را
به تو میسپارم
با دستان مهربانت
قلمی بردار
خط بزن غمهایشان
و دلی رسم کن
برایشان به بزرگی دریا
شاد و پر خروش

شبتون خوش

مهدی
مهدی
۱۳۹۶/۰۳/۱۴

روزي رندی خطايي مرتکب ميشود
و او را نزد حاکم مي برند تا مجازات را تعيين کند .
حاکم برايش حکم مرگ صادر مي کند
اما مقداري رافت به خرج مي دهد و به وي مي گويد
اگر بتواني ظرف سه سال به خرت سواد خواندن و نوشتن بياموزاني از مجازاتت درمي گذرم .
رند هم قبول مي کند
و ماموران حاکم رهايش مي کنند .
عده اي به رند مي گويند
مرد حسابي آخر تو چگونه مي تواني
به يک الاغ خواندن و نوشتن ياد بدهي ؟
رند مي فرمايد :
انشاءالله در اين سه سال يا حاکم مي ميرد يا خرم.

پس همیشه امیدوار باشید.

مهدی
مهدی
۱۳۹۶/۰۳/۱۴

یاﺩﻣﻪ ﺑﭽﮕﯽ ﻫﺎﻡ، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ ﻣﺰﺍﺭ، ﺳﻌﯽ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ ﭘﺎﻡ ﺭﻭﯼ ﻗﺒﺮﺍ ﻧﺮﻩ...
ﺗﺎ ﺭﻭ ﯾﮑﯿﺸﻮﻥ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﻢ، ﺟﯿﮕﺮﻡ ﺁﺗﯿﺶ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ! ﭼﺸﺎﻣﻮ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ، ﺗﻮ ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﺵ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻡ.
ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺖ، ﻣﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ، ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ، ﻗﺪﯾﻤﯽ ﻫﺎ ﭘﻮﺳﯿﺪﻩ ﺗﺮ، ﺟﺪﯾﺪﯼ ﻫﺎ ﺑﺎ ﺳﻨﮓ ﺷﮑﯿﻞ ﺗﺮ...
ﻧﻤﯽ ﺩﻭﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺭﻭﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﻗﺒﺮ ﭘﺎﻡ ﺭﻓﺖ... ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻨﺪ ﺗﺎ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ...
ﺍﻣﺎ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ. ﻣﺎ ﮐﻪ ﺩﻟﻤﻮﻥ ﻧﻤﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺣﺘﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﺮﺩﻩﻫﺎ ﭘﺎ ﺑﺬﺍﺭﯾﻢ، ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﻘﺪﺭ ﺭﺍﺣﺖ ﺭﻭﯼ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺍﺣﺴﺎﺳمون ﭘﺎ ﻣﯿﺰﺍﺭن ....!
ﮐﺎﺵ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﭽﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﺪﯾﻢ!
ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﻥ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺧﻮﺑﯽ نبود..